کریستوفر نولان یکی از فیلمسازان بزرگ عصر مدرن است، بدون شک. نولان یکی از مشهورترین کارگردانان زنده است که همیشه بحث در مورد کیفیت کارهای او بسیار است. عدهای او را نابغهی تاریخ سینما میدانند و معتقند فیلمهایش نامزدهای بهترین فیلمهای تاریخ سینما است و اغراقهای بسیاری در موردش دارند. ولی در آنطرف میدان عدهی ایستادند و به تمام عناصر فیلمهای نولان نگاه اعتراضی دارند. آنها معتقدند سبک فیلمسازی نولان جعلی است و نوع داستانگوییاش بیشتر ادا است. برای جواب دادن زود است اما میشود از همینالان گفت نولان هم مانند تمام کارگردانهای سالهای اخیر است که کلکسیونی از فیلمهای خوب و بد را باهم در کارنامهی هنریاش دارد.
اما قاطعانه باید گفت نمیشود کرستوفر نولان را همردیف اساتید فیلمسازی مثل هیچکاک و فورد وکوروساوا دانست، و کفهی ترازو قطعاً بهطرف مثبت است یعنی نه آنکه فیلم خوب ندارد ولی ابداً و بههیچوجه جز دسته فیلمسازان بد قرار نمیگیرد . اما در طرف منتقدین یا شاید بیشتر معترضین واقعاً بیانصافی است به دستاوردهای نولان نگاه نکرد. او نگاه نو و دیدگاه متفاوتی نسبت به سینما دارد. نولان نشان داد میتوان یکسری تابوها را شکست و نتیجهی قابل قبولی دریافت کرد، البته باید ذکر کرد که این نوآوریهای نولان لزوماً اولینها نبوده ولی بهقدری کاملتر بوده که بعضاً میبینم که فکر میکنند اولین بار توسط نولان انجامشده است.
از نظر من کریستوفر نولان واقعاً فیلمساز بزرگی است، آثاری در کارنامهاش وجود دارد که از هر نظری فوقالعاده بودند و همچنین جریان ساز شدند. کریستوفر نولان کسی است که در نوع روایت در سینما، انقلابی به وجود آورده است. اما همین نولان، از آن دست فیلمسازانی است که همیشه این روند خوب را ادامه نداده. میان کارنامهاش آثار بد و متوسط هم وجود دارد که در مورد تکتکشان صبحت میکنیم ، اما جَوی که در مورد او و هر یک از فیلمهای جدیدش وجود دارد ، برای مخاطب ذهنیت سازی میکند که میتواند اتفاقاً به لذت تماشای آن ضربه بزند.
وقتی به دستاوردهای کریستوفر نولان نگاه میکنیم، به آثاری میرسیم که بهشدت جریان ساز بودهاند . نولان با فیلم ممنتو در سال 2000 شاید انقلابی در نوع روایت به وجود آورد. نولان فیلم جنایی-معمایی ممتنو را با روایت از انتها به ابتدا ساخت و بهشدت با استقبال مخاطبان و منتقدین مواجه شد، این روایت از انتها به اول، اولین بار توسط نولان ایجاد نشده است، اما جزو اولینهاست به اعتقاد من بهترین آنها است. سؤال همیشه در اینگونه فیلمها این است، آیا ارزش دارد این فیلم را با اینگونه روایت ببینیم؟
نولان در ممنتو پاسخ مثبتی به جواب این سوال داد که سپس کارگردانهای زیادی از او تبعیت کردند. و همچنین ساخت فیلم حیثیت در سال 2006 که در استانداردهای بزرگی از روایت یک فیلم معمایی-درام بود. فیلمنامه خوب، بازیگری خوب، احساسات واقعی نه جعلی با یک روایت عالی و غافلگیری بینظیر، همگی اجزای فیلم فوقالعاده حیثیت هستند. و البته سهگانه بتمن که انقلابی در ژانر ابرقهرمانی به وجود آورد. این سهگانه سطح بسیار قدرتمندی از دوِئل مثبت و منفی به وجود آورد و داستانی را روایت میکند که واقعاً حس حماسی و همذات پنداری از مخاطب میگیرد که در سطح یک فیلم فانتزی مثل بتمن ، واقعاً شگفتانگیز بوده.
اما باوجود تمام این آثار، فیلمهایی مانند دانکرک، میان ستارهای، بیخوابی هم در کارنامهاش وجود دارد که من بهشدت در مورد ضعفهایشان بحث دارم و میتوانیم لقبهای ضعیف یا خیلی ضعیف هم به آنها بدهیم. پس یادتان باشد کریستوفر نولان افسانه نیست، ولی فیلمهای افسانهای دارد.
بیوگرافی کریستوفر نولان
کریستوفر نولان در لندن به دنیا آمد. برندن جیمز پدر کریستوفر بریتانیایی بود در یک شرکت تبلیغاتی بزرگ کار میکرد. مادرش اهل آمریکا و مهماندار هواپیما و معلم زبان انگلیسی بود. کریستوفر مدام بین لندن و شیکاگو، ایلینوی در حال رفتوآمد بود و تابعیت بریتانیایی و آمریکا را دارد. نولان یک برادر بزرگتر به نام متیو دارد و برادر کوچکتر او جاناتان نولان است که او نیز راه برادر خود را پیش گرفته و در حال حاضر در هالیوود از جایگاه ویژهای برخوردار است. کریستوفر نولان فیلمسازی را از سن ۷ سالگی و با دوربین ۸ میلیمتری پدرش آغاز کرد. او با فیلمبرداری از اسباببازیهایش فیلم میساخت و از ۱۱ سالگی تصمیم گرفت تا فیلمسازی حرفهای شود.
نولان به کالج دانشگاهی لندن رفت و رشتهی ادبیات انگلیسی را انتخاب کرد. علت انتخاب این دانشگاه، ساختمانهای مجهز فیلمسازیاش بود. نولان در دوران دانشجویی رئیس انجمن فیلم دانشگاه بود و به همراه دوستدخترش اما توماس، فیلمهای ۳۵میلیمتر نمایش میداد و با استفاده از پول آن در طول تابستان، فیلمهای ۱۶میلیمتر میساخت. کریستوفر نولان در سن 19 سالگی با اما توماس ازدواج کرد، او به عنوان تهیهکننده در تمام فیلمهای نولان کار کردهاست و آنها با همدیگر شرکت تولید فیلم Syncopy Inc را تأسیس کردند.
فیلمشناسی کریستوفر نولان
- Following 1998
- Memento 2000
- Insomnia 2002
- Batman Begins 2005
- The Prestige 2006
- The Drak Knight 2008
- Inception 2010
- The Dark Knight Rises 2012
- Interstellar 2014
- Dunkirk 2017
- Tenet 2020
تعقیب (Following 1998) اولین فیلم بلند کریستوفر نولان
اولین فیلم کریستوفر نولان هم مانند تمام کارگردانهای فیلم اولی که با مشکل جذب سرمایهگذار مواجه هستند، با سرمایهی شخصی خود و نامزدش (اما توماس) ساخته شد. نولان هم تمام تلاش خود را کرده است که تمام آنچه یاد گرفته است در این سالیان زندگیاش تا بیستوهشت سالگی را در فیلم اعمال کند. فیلم کمی با استاندارد های حرفهای خود کارگردان و سینمای معمولش فاصله دارد، چون ما نولان را یک کارگردان مدرن میدانیم. فیلم تعقیب (Following 1998) با شرایط محدود ،با ساختار «نوآر» و به صورت سیاهوسفید ساختهشده که قضاوت در مورد روش فیلمسازی نولان را بهطور کلی سخت کرده است.
نقد و بررسی فیلم Following 1998
در نقد فیلم «تعقیب» یا همان Following 1998، باید گفت، الگویی در این فیلم وجود دارد که در تمام آثار نولان شاهد آن خواهیم بود، آنهم حقه خوردن از کارگردان است در حالی که راه فراری از آن نداریم و اطمینانی که ما از شخصیت مثبت داریم همگی به فریبی تبدیل میشود که ما بهناچار با آن مواجه میشویم. این الگو (یعنی دریافت ما از شخصیت اصلی فیلم تا تقریبا انتهای فیلم غلط است) در اکثر فیلمهای نولان بهکار میرود.
در فیلم «تعقیب» همچنان میتوان عمق فیلمسازی نولان را تشخیص داد که سالها از این روش پیروی کرده است. فیلم در دستهی فیلمهای ضعیف او قرار نمیگیرد، داستان خلاقانه و جذابی دارد، همچنین با یک روایت غیرخطی و پرشتاب مواجه هستیم. ولی از دیگر نکاتی که نقد فیلم Following 1998 باید به آن اشاره داشت، این است که آنچنان بازی درستی از بازیگران مشاهده نمیکنیم و این موضوع بااینکه بیشتر بازیگران از اطرافیان او هستند ارتباط مستقیم دارد. و خب مانند تمام فیلم اولیها، نولان تقربیا همهکارهی فیلم است، از تدوین گرفته تا تهیه و فیلمبرداری.
همهی این ویژگیها موجب شده که ما با فیلمی مواجه باشیم که قطعاً آن را یک اثر هنری مینامیم. اما در نهایت در نقد فیلم تعقیب (Following 1998) با توجه به تمام محدودیتهایی که در فیلم میبینیم، نتیجهی آن یک فیلم متوسط است. باوجود شرایط محدود، نمیتوان فیلم را جزء به جزء نقد کرد و قضاوت صریح در مورد آن داشت. ولی برای شروع یک فیلم نزدیک به حرفهای است که با فهمیدن تمام ویژگیهای مثبتش، شروع خوبی برای کریستوفر نولان تلقی میشود.
فیلم ممنتو (Memento 2000) پلهی پرتاب کریستوفر نولان
شاید اولین باری که کریستوفر نولان ورق را در زندگیاش برگرداند، زمانی بود که اقدام به ساخت فیلم ممنتو کرد. بله. به نظرم ممنتو یک فیلم فوقالعاده ست که خیلی جای بحث دارد. شاید «ممنتو» خلاقانهترین فیلمی است که در طول عمرم دیدهام. نولان فیلمنامه را بر اساس داستانی از «جاناتان نولان» نوشته است، که خود جاناتان نولان برادر کوچکتر کریستوفر، با یک کارنامه بسیار شگفتانگیزش بهتنهایی کلی حرف برای گفتن دارد .فیلم Memento 2000 یک فیلم تاریخی محسوب میشود که روایت از انتها دارد و نحوی پیشگام اینگونه روایت در سینماست که در سالهای بعدی الگوهای بسیاری از این فیلم دیدهایم، نه آنکه لزوماً نولان اولین نفری باشد که از انتها روایت میکند ولی کاملترین آنها است. فیلم با استقبال خیلی خوبی از طرف منتقدان مواجه شد و تعریفهای بسیاری از فیلمنامه و روش فیلمسازی نولان کردند.
نقد و بررسی فیلم Memento 2000
در سال 2000 میلادی، منتقدان و مخاطبان سینما بعد از دیدن ممنتو خیلی خوشحال بودند، شاید دلیلش فارغ از فیلم بود، آنها خوشحال بودند که کارگردانی ظهور کرده که قرار است با ایدههای نو رنگ دیگری به سینما ببخشد. نکته اینجاست: این رنگ از اول هم قرار نبوده بهعنوان رنگ برتر باشد، بلکه قرار بوده رنگ متفاوتی باشد و همچنین حس و حال جدیدی در مخاطب به وجود بیاورد.
شاید مهمترین سؤالی که در مورد فیلمهای کریستوفر نولان برای هر اثر باید از خودمان بپرسیم ، این است که آیا فیلم ارزش این روایت را دارد؟ در مورد فیلم ممنتو جواب مثبت است. در نقد فیلم Memento 2000 باید امتیاز اصلی این فیلم را در نوع روایت منحصر به فردش داد. شاید هرکسی جای نولان بود از خودش میپرسید خب من که یه داستان بسیار جالب دارم، با یه اجرای خوب میتوانم بهصورت خطی آن را روایت کنم و چند غافلگیری بینظیر دارم که اگر اجرای درستی داشته باشد، میتواند ما را به فیلم خیلی درستی برساند. اما الآن شما بعد از دیدن فیلم ممنتو به کارگردانی کریستوفر نولان میتوانید تصور کنید که اگر فیلم بهصورت خطی ساختهشده بود، چه فاجعهای در ذهن ما به وجود میآمد؟ یا چقدر در ذهنمان سقوط میکرد.
در نقد فیلم ممنتو باید گفت ما با داستانی از طرف جاناتان نولان طرف هستیم که میدانیم یکی از خلاقترین نویسندههای حال حاضر جهان است. مهمترین نقطه قوت فیلم، پیرنگ کلی و ساختار داستان است. فیلم چقدر زیبا بهصورت منظم این داستان شگفتانگیز رو جلو میبرد. اما فیلم ممنتو را به چه صورتی میتوان قضاوت کرد؟ تمام فیلمها را مانند یک محور مستقیم اعداد در نظر بگیرید. از عدد 1 شروع میشود و در عدد 10 بهپایان میرسد. اینگونه فرض کنید که ما قرار است در رسیدن به هر عدد، یک نکته از فیلم را متوجه بشویم و فاصله این عدد تا عدد بعدی، ریتم جلو بردن داستان از رمزگشایی موضوعی به موضوع دیگر است. این اصل در مورد تمام فیلمها صدق میکند. اکنون درباره فیلم «ممنتو» درزمانی که ما در محور داستانی به هر رمزگشایی میرسیم و از یک غافلگیری عبور میکنیم، این چیدمان فوقالعاده است، از دیگر نکاتی که در نقد فیلم ممنتو (Memento 2000) باید به آن اشاره داشت این است که فیلم خوش ریتمی محسوب نمیشود. مخصوصاً تا ابتدای نیمه دوم داستان. اما این جمله به این معناست که فیلم در محور داستانی، خیلی دیر به نقاط مهم داستانی میرسد و در میان هر نقطهی تعلیق، تا نقطهی بعدی خوب عمل نمیکند.
فیلم درواقع سه بازیگر دارد. من نقش تدی، پلیس داستان را بیشتر دوست دارم. در فیلم ممنتو، نقش تدی ابهام زیادی در اینکه آیا واقعاً دلسوز لئونارد است یا نه وجود دارد که نقطهی مهمی از فیلم است. این در بازی تدی، به خوبی مشهود است. کری-ان ماس در نقش ناتالی هم به نظرم خوب از آب درآمده و دو درجهی منفی و مثبتی که در داستان زندگی ناتالی وجود دارد، مقابلا لئونارد را میبینیم که به خوبی این حس را منتقل میکند. اما نقش اصلی داستان، گای پیرس گای نقش اصلی ما، یعنی لئونارد یا همان لنی، اصلاً و ابداً بد بازی نمیکند، اما حیف است که نگوییم که میتوانست چقدر بهتر و عالیتر باشد. در نقد فیلم Memento 2000 ما وقتی داریم فیلم را یکتنه و تنها با لنی جلو میبریم ، طبیعتاً ضعفهای حتی کوچک لنی را میبینیم که اگر نبود اثر خیلی خیلی قدرتمندتر میشد.
داستان ممنتو پر از جزئیات و نکته است که نمیشود با یکبار دیدن گفت من کاملاً به آن مسلط شدم. اما نکتهی ارزشمند فیلم این است که آنقدر پیچیده نشده که بگوییم ازهمگسسته شده است. از هم گسستگی و پیچیدگی، دو مرز نزدیک به هم دارند که میتواند عنوان خوب و بد به فیلم بدهد بدون هیچ درنگی. داستان وقتی از انتها به اول میآید، ابتدا چیزی که به ذهن میرسد، این است که چه ایدهای برای این روایت داریم؟ مگر میشود سکانسها را همینطوری به عقب برگرداند؟ ابتدا باید داستانی باشد که اصلاً ارزش این عقبگرد را داشته باشد که در فیلم ممنتو این داستان وجود دارد. حالا ایدههایی که برای برگرداندن این نوار فیلم داریم چه است؟ کارگردان باید ابزاری را انتخاب کند که بتواند روی آن سوار شود و این ابزار تلفنی است که لنی با آن صحبت میکند و بعد از هر تماس، ما به نقطهی عقبتری میرویم. زمانی که ما در حال روایت از انتها باشیم یعنی اینکه چه میشود دیگر مهم نیست، چون ما همان اول نهایت اتفاقی که میافتد را دیدهایم. مهم این است چگ.نگی آن را متوجه شویم.
«ممنتو» از ما میخواهد که با مسیری همراه شویم که چگونه آدم سادهدلی مثل لنی که از هیچچیز اطمینان ندارد، دست به قتل میزند. شاید دیدن «ممنتو» ما را به باتلاقی میانداخت که بیرون آمدن از آن غیرممکن بود. البته بیرون آمدن از این باتلاق برای لنی غیرممکن است. چرا که بعد از ارتکاب قتل، قرار نیست حافظهی او درمان شود. پس این جریان ادامه خواهد داشت. ولی هنر کریستوفر نولان در این است که مسیر افتادن به باتلاق را برعکس به ما نشان بدهد یعنی لنی قرار نیست از این حفره بیرون بیاید، بلکه قرار است چگونگی افتادن او را ببینیم. ایدهی همیشگی کریستوفر نولان برای غافلگیری مخاطب، اطمینانی است که به مخاطب میدهد و در آخر آن را پس میگیرد. در این فیلم هم لنی از این قاعده پیروی میکند. ما در حال شنیدن داستانی هستیم که مأمور بیمه، یعنی لنی از سمی تعریف میکند. سمی پیرمردی است که مانند وضعیت الآن لنی حافظهی کوتاهمدت خود را از دست داده و لنی مأمور پیگیری ماجرا، از طرف بیمه مامور است که صحت حرفهای او را مورد بررسی قرار دهد..
نقد فیلم ممنتو به کارگردانی کریستوفر نولان
در نقد فیلم Memento 2000 باید گفت، چیزی که فیلم ممنتو به ما عرضه میکند، عذاب وجدانی است که لنی از باور نکردن حرفهای سمی دارد. او به طور ناخواسته موجب مرگ همسر سمی میشود. او فکر میکند که از دست دادن حافظهاش، یک مجازات برای مرگ همسر لنی است که خودش را در این اتفاق مقصر میداند. چرا که حرفهای سمی را باور نکرد و به همسر او گفت که سمی در حال نقش بازی کردن است. اما درنهایت بهطور ناخواسته، سمی همسر خودش را با تزریق پیاپی انسولین به کشتن داد. ما دیگر باور کردهایم که این ماجرا راست است. بله… اما در عین ناباوری میفهمیم که تمام این ماجرا ساختگی بود. یعنی ما یک ساعت و نیم داستانی را شنیدهایم که به خورد لنی دادهاند. لنی در ماجرای سمی اتفاقاً درست میگفت، سمی یک شیاد بود که میخواست از بیمه پول بگیرد و لنی مأمور پرونده، متوجه آن شده بود. اما لنی در اثر یک ضربه، حافظهی کوتاهمدت خود را از دست میدهد ولی همسر او نمرده است. این غافلگیری بعدی فیلم است. در واقع همسر لنی، از آن حادثه زنده بیرون آمده ولی نتوانست با از دست دادن حافظهی لنی کنار بیاید و به همین دلیل او را ترک کرد. حالا دیگر لنی به باتلاق افتاده به دنبال قاتلی میگردد که اصلاً وجود ندارد.
اگر بخواهیم به نقد فیلم ممنتو بپردازیم، باید به این نکته اشاره داشت که شگرد معروف کرستوفر نولان همین است. این که به شما اطمینان میدهد که ماجرایی که میبینید، حقیقت است و با آن همراه میشوید. غافل از اینکه شما در حال شنیدن داستانی هستید که هیچوقت وجود نداشته! زمانی این فریب را میخوریم، که خود نقش اصلی فیلم هم با ما فریب بخورد. قانون فریب خوردن همین است. وقتی که لنی در باتلاقی افتاده که هدفش از زندگی پیدا کردن قاتلی است که وجود ندارد، تدی به سراغ آن میآید که از او سوءاستفاده کند. لنی که مشغول کشتن آدمهای بیگناه است به یکباره میفهمد در گردابی بزرگ افتاده و تمام حرفهای تدی دروغین است، حالا وقت این است که لنی، قبر تدی را بکند، ولی نمیتواند. چرا که لنی قاتل نیست. همین داستانپردازی غافلگیرانه و از انتها به اول فیلم ممنتو، این فیلم را بهشدت ارزشمند میکند. «ممنتو» از آن دست فیلمهایی است که سالها در ذهنتان میماند، حقیقت این است که پساز تماشای این فیلم، خیلی از کارگردانها سعی کردند روایتی از انتها به آغاز روایت کنند، ولی من همیشه فکر میکنم در این دست روایت، فیلم ممنتو بهترین است.
بیخوابی (Insomnia 2002) سومین فیلم بلند کریستوفر نولان
شاید بیخوابی غریبترین فیلم کارنامه نولان باشد. این فیلم مهجورترین فیلم کارنامهی نولان تلقی میشود شاید به این خاطر که فیلم بیخوابی با بازی دو غول سینما یعنی آلپاچینو و رابین ویلیامز فقید است، ولی حاصل فیلم، در حد و اندازههای این دو اعجوبهی سینما نیست. اینکه میگویم فیلم Insomnia 2002 ماندگار نیست به این معنا نیست که فیلم ضعیفی است. بیخوابی با یک داستان متوسط و نسبتاً جالب روایت میشود، یک سری درگیریهای درونی انسانی ارزشمند را مطرح میکند، خلاقیت مکانی جالبی دارد، دو بازیگر دارد که هرکدام بهنوبهی خودشان خیلی خوب بازی کردهاند. اما باز باید برگردیم به همان سؤال: آیا ارزش دارد این فیلم را اینگونه روایت کنیم؟ در مورد فیلم ممنتو گفتم بله. اما در مورد این فیلم، یعنی بیخوابی میگویم خیر. این ویژگیهای مثبتی که گفتم، اگر بهصورت خیلی ساده روایت میشد، شاید فیلم بهتری از آب درمیآمد.
نقد و بررسی فیلم Insomnia 2002
در نقد فیلم بیخوابی (Insomnia 2002) باید گفت که فیلم چند ضعف بسیار بزرگ دارد که آسیبهای مهلکی به فیلم میزند. اما در کل باید گفت «بیخوابی» جزو همان فیلمهایی است که ریتم کشندهی او، فیلم را خراب کرده است و جزو فیلمهای بد کریستوفر نولان محسوب میشود. از همه مهمتر اینکه فیلم بیخوابی، دقیقاً بعد از ممنتو ساخته شد و مخاطبان زیادی را ناامید کرد، نه به خاطر اینکه خیلی فیلم ضعیفی است، چون فیلم آنقدرها هم بد نیست، به این خاطر که بعد از یک فیلم فوقالعاده مثل ممنتو، از نولان انتظار بیشتری میرفت. بیخوابی همان نقاط ضعفهایی را دارد که در فیلم ممنتو امتیاز فیلم میدانستیم.
شاید اساسیترین مشکل من با فیلم بیخوابی (Insomnia 2002) همین اسمش است. این نام یک تم ساختاری به فیلم داده که به نظرم تبدیل به سرطان فیلم شده است. مشکل اینجاست ما نمیفهمیم که نولان از این بیخوابی چه میخواهد. چیزی که من از فیلم بیخوابی فهمیدم، این است که مثلاً قرار است در تصمیمات ویل، کارآگاه و نقش اصلی فیلم با بازی آلپاچینو، اختلال ایجاد کند و آلپاچینو را از آن موضع قدرتی که در ابتدای فیلم دارد، بیرون بیاورد. درواقع قرار است که بیخوابی به نقطهضعف ویل تبدیل شود که پیش از این نیز، از این اتفاق آسیبدیده و حالا این مشکل دوباره برایش پیشآمده است. ولی حاصل کار چه شد؟ افتضاح. بهترین جملهای که میتوانم برای فیلم Insomnia 2002 بهکار ببرم این است که فیلم درنیامده است. معلوم نیست ویل کجا ضعف بیخوابی دارد و یا کجا واقعاً در حال درد کشیدن از این وقایع است. این بیخوابی جهتی به فیلم میدهد که فیلم در موردش هیچ استراتژِی درستی ندارد که روی ویل تأثیر بگذارد. درواقع مخاطب نمیفهمید که بیخوابی از کجا آمده! از روشنی هوا؟ اگر از روشنی هواست، چرا هیچ کار درستی در برابر این روشنایی نمیکند؟ چرا تمایلی به تاریکی ندارد و برای آن کاری نمیکند؟ این زور زدنهای بیخود بیشتر حرص مخاطب را درمیآورد. درواقع این بیخوابی هیچ منطقی ندارد و تکلیفش را با مخاطب روشن نمیکند!
اما مشکل دومی که در نقد فیلم Insomnia 2002 یا همان بیخوابی باید به آن اشاره داشت، این است تم انتخابشده برای فیلم خیلی ضربه زننده است. نولان خواسته با تم بیخوابی فیلم را گیجتر از حقیقت نشان بدهد تا شاید به جذابیتهای داستان اضافه کند. اما این اتفاق فیلم را گیجکننده و نامفهوم کرده است. شیوهی داستانپردازی که کریستوفر نولان برای فیلم بیخوابی انتخاب کرده است، همانطور که در ابتدا گفتم، ارزشی برای این فیلم ندارد. نولان میخواهد این بیخوابی داستان را عمیقتر کند، ویل را بیشتر اذیت کند، اما نقش ویل در حال تزریق این گیجی به مخاطب، بدتر از خود داستان است. شاید این ویژگی ذاتی کریستوفر نولان است. میخواهد خاص باشد. اما اینجا، در فیلم بیخوابی، این گیجی که تبدیل به ساختار روایتشده است، برای نولان گران تمام شد.
متأسفانه باید بگویم این گیجی بهجای اینکه روایت داستان را بهتر و جذابتر کند، ضربهی کمرشکنی به روایت میزند. مخاطب گیج شده، از رفتارهای آلپاچینو خسته شده، ویل درجایی سرحال دارد حرف میزند و درجایی دیگر در حال زجر کشیدن از بیخوابی است. ویل، کارگاه فیلم واقعاً درنیامده است. اتفاقات قبل از جزیره و شاکلهی اصلی که ربطی به این اتفاقات جدید ندارد خوب است، اما هر جای دیگری که به اتفاقات جزیره بازمیگردد خوب نیست. سؤالی به وجود میآید این است که باوجود تمام این مشکلات ، چرا فیلم بیخوابی هنوز قابلتحمل است؟ در جواب باید گفت کریستوفر نولان این اتفاق را مدیون آلپاچینو است. شاید نقش آلپاچینو خیلی قابلفهم نیست و مخاطب را با خود همراه نمیکند ولی تمام اینها نتوانسته جلوی استعداد آلپاچینو در بازی این نقش را بگیرد. نکتهی مهم دیگری که در نقد فیلم Insomnia 2002 باید به آن اشاره داشت این است که آلپاچینو چقدر زیبا سکانسهای بیخوابی را به اجرا میرساند. هرکسی نمیتوانند این گیجی و رنج زیرپوستی را به نمایش بگذارد. فیلم بیخوابی بهشدت مدیون نبوغ آلپاچینو است.
نقد فیلم بیخوابی به کارگردانی کریستوفر نولان
در این بخش از نقد فیلم بیخوابی (Insomnia 2002) میخواهیم بزرگترین و اساسیترین ضعف فیلم را بیان کنیم. بزرگترین مشکل این فیلم که در حد یک فاجعه است، نقش منفی داستان، یعنی والتر فینچ با بازی رابین ویلیامز است. واقعاً خودم بهشخصه یکی از طرفداران سبک بازی رابین ویلیامز هستم و بهشدت معتقدم فیلمهای قابلاعتنایی دارد. همچین دقیقاً میدانم چرا کریستوفر نولان این نقش را به رابین ویلیامز داده و چه از او میخواهد. نقش والتر فینچ قرار است یک نویسندهی محترم و جلتمن باشد که در حال مخفی کردن یک هیولا در درون خود است. و نکتهی جالبتر این است که به نظرم انتخاب رابین ویلیامز خیلی انتخاب درست و مناسبی برای این نقش است. رابین ویلیامز اینقدر چهره معصومانه و مهربانی دارد که اگر برای او نقشی بنویسیم که در حال مخفی کردن هویت واقعی خودش است، خیلی جذاب به نظر میرسد. (شاید دردناکترین موضوع در مورد رابین ویلیامز همین باشد که او واقعاً در زندگی حقیقی هم در حال مخفی کردن غمی بود که درنهایت او را شکست داد و متأسفانه یکی از بینظیرترین بازیگران و یک کمدین مشهور و کاربلد به خودکشی رسید).
اما باید گفت، این انتخاب درست در کارگردانی فیلم به هدررفته است. والتر فینچ واقعاً در فیلم درک نمیشود! البته نمیشود انکار کرد برای کارگردان راحت نیست که یک نویسنده خیلی مهربان را طوری به ما نشان دهد که بفهمیم او درواقع یک جنایتکار است. مشکل کارگردان هم در استراتژی غلط در مورد این منحنی شخصیتی خلاصه میشود. زمانی که ما هنوز با والتر آشنا نیستیم و فقط در حال شنیدن از او هستیم. حتی وقتی روایت این کاراکتر به قتل غیر عمد ویل منجر میشود، بهشدت از والتر متنفر میشویم. تا اینجا بد نیست و درست داستان را طی میکند. حتی در ادامه که ما کم کم با والتر آشنا میشویم و میبینیم که والتر آن چیزی نیست که ما فکر میکردیم، داستان درست طی میشود. اما ازآنجایی داستان به تباهی میرود که فیلم ویژگیهای منفی والتر (خشونتی که موجب شده ده دقیقه آن دختر را کتک بزند و به قتل برساند) را به نمایش نمیگذارد. این اجرای غلط ما را به کجا میرساند؟ جایی که ما اصلاً مخالف والتر نیستیم. ما اصلاً نمیفهمیم که والتر واقعاً یک جنایتکار است که اگر کمی عصبی شود ممکن است یک آدم بکشد.
اما تصور ما چیست؟ والتر یک نویسنده است که زندگی سختی داشته و یک لحظه ناخواسته منجر به قتل شده و حالا ناچار است دست به ارتکاب جرمهای دیگری بزند تا این تقصیر را به گردن دیگری بیندازد. این تصور کجا به فیلم ضربه میزند؟ جایی که ویل کارگاه در یک دیالوگ مختصر و کوچک اشاره میکند که “ تو ده دقیقه آن دختر را کتک زدی “ اما فاجعهی اصلی در سکانس پایانی فیلم است. جایی که میبینیم دستیار خانم ویل به او شک کرده و به خانهی او آمده و والتر که متوجه شک او میشود، یک دفعه از نویسنده به جیمز باند تغییر میکند و با یک ضربه افسر پلیس را زمینگیر میکند!!! خیلی حرفهای، زمانی که ویل میآید با او هم درگیر میشود و در یک نبرد نزدیک و طاقتفرسا او شکست میخورد و توسط ویل کشته میشود، البته این جیمز باند مهربان قبل از مرگ موفق شد به ویل شلیک کند و ویل هم نتوانست زنده بماند! سؤالی که باید از کریستوفر نولان پرسید این است که کجای فیلم بهدرستی نشان دادی که این نویسنده اینقدر خطرناک است که خیلی راحت میتواند آدم بکشد؟؟ نویسندهی مهربان ابتدای فیلم کجا و جیمزباند انتهای فیلم کجا!
نکتهی مهمی که در نقد فیلم بیخوابی (Insomnia 2002) باید به آن اشاره داشت این است که اگر کارگردانی درست اتفاق میافتاد و این قوس شخصیتی بهدرستی اجرا میشد ، ما میپذیرفتیم که والتر حقبهجانب نیست و اتفاقاً یک مجرم خطرناک است و نه تنها هیچ حقی ندارد ، بلکه برای ارتکاب این جنایت وحشتناک باید اعدام شود و در نتیجه، سکانس آخر هم خیلی خوب به ما میرسید. درکل باید گفت داستان کشتن اتفاقی دستیار ویل توسط خود ویل به زیبایی به نمایش گذاشتهشده بود، شاید کمکاری شده بود و خیلی جا داشت که بهتر بشود، اما داستان بهخودیخود جذاب است و کمکاریهای فیلمنامه را جبران میکند. بیخوابی فیلمی با داستان نسبتاً خوب و ضعفهای اساسی است که آن را به فیلم متوسط رو به ضعیف در کارنامهی کریستوفر نولان تبدیل میکند. بیخوابی باعث میشود مخاطبان نسبت به تمجید از کریستوفر نولان عقب بکشند و بگویند که نولان هنوز خیلی جای کار دارد.
نولان با بتمن سینمای دیگری را آغاز میکند
فیلم Batman Begins 2005 یا همان «بتمن آغاز میکند»، اولین فیلم از سهگانهی بتمن به کارگردانی کریستوفر نولان است. نولان بعد از فیلم نه چندان جالب بیخوابی، استارت یکی از ماندگارترین سهگانههای تاریخ سینما را زد. دلیل ماندگاری این سهگانه، شاید تفاوتی آن در نوع ارائهی آثار کمیک بوک در قالب سینماست که تاکنون ساختهشده است. این سهگانه تحول عظیمی در نوع داستانپردازی در ژانر سینمایی فانتزی-کمیک بوکی راه انداخت و حتی شاید بهترین آثار ساختهشده در این ژانر سینمایی است. کریستوفر نولان در سهگانهی بتمن شوالیه تاریکی، استاندارد جدیدی از روایت کردن را به وجود آورد، شکل بسیار جالبی در مورد نقشهای منفی به وجود آورد و بهدرستی وظیفهی خود را انجام میدهد، چه وظیفهای؟ وظیفه شروع باشکوه یک سهگانه جریان ساز.
نقد و بررسی فیلم Batman Begins 2005
در نقد فیلم Batman Begins 2005 باید گفت، فیلم بتمن آغاز میکند ویژگیهای خوب زیادی دارد، ولی چه چیزی مخاطب راکمی دچار تردید میکند؟ مشکل آنجایی است که فیلم قرار است یک شروع باشد. دقیقاً مانند اسماش. اما فیلم هویت مستقلی از دو اثر بعدی ندارد. مخاطب در آغاز این سهگانه، حس میکند که داستان آنقدر جدی نیست و قرار است در آینده ما بتمن را در چالش ببینیم و این موضوع به فیلم اول این سه گانه آسیب میزند. شاید اگر کسی این سهگانه را پشت سر هم ببیند، اتفاقاً این موضوع برایش لذتبخش باشد، ولی نمیشود بگوییم این ضعف نیست که این اثر هویت جداگانه ندارد و وامدار دو اثر بعدی است.
هرچند بیانصافی است اگر در نقد فیلم Batman Begins 2005 به این مسئله اشاره نکنیم که فیلم بتمن آغاز میکند، لایق تشویق است. از آن منظر که کریستوفر نولان توانسته یک الگوی جدید خلق کند که تا همین امسال مرجع فیلمسازان ژانر ابرقهرمانی-کمیک بوکی است. بله. بتمن آغاز میکند و چه روایتی را هم آغاز میکند. دو فیلم بعدی یکی از حماسیترین آثار ساختهشده توسط کریستوفر نولان است. باید ذکر کنم شاید سلیقه خیلیها این ژانر سینمایی را نپسندد. البته که طرفداران فیلمهای برداشتشده از کمیک بوکها، مانند آثار اخیر دنیای سینمایی مارول، دایرهی وسیعی را شامل میشود. ما قرار نیست در مورد آثار کمپانی مارول و نقد فیلمهایش صحبت کنیم، اما خیلی مهم است بدانید که سهگانهی شوالیه تاریکی، با تمامی آثار ساختهشده در این ژانر متفاوت است.
در نقد فیلم Batman Begins 2005 و سهگانهی بتمن به کارگردانی کریستوفر نولان باید اشاره داشت که این سهگانه بهجای اینکه وامدار کتابهای کمیک بوکی باشند و داستانهایشان را از این آثار فانتزی اقتباس کرده باشد، استانداردهای جداگانهای دارد. این شرط در مورد فیلم «بتمن آغاز میکند» هم کاملاً صدق میکند. این فیلم بهجای اینکه تلاش کند تا با افکتهای نمایشی، مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد، حرفهای مهمتری برای گفتن دارد. کاراکتر بتمن، یک شخصیت جدید نبوده که در فیلمهای نولان به وجود آمده باشد و شخصیتپردازی او شاید بیش از نیم قرن پیش ازآنکه نولان بخواهد سراغ بتمن بیاید، رقم خورده است. کاراکتری با ظرفیتهای بینظیر که جای کار زیادی دارد. بتمن با سایر شخصیتهای فانتزی تفاوتهای زیادی دارد که جدا از جنبهی قهرمانانه و اعمال شاقهاش، درگیر موضوعات جدی انسانی، نظیر طغیانگری جامعه است. افرادی که توانستهاند در جامعهی بیقانون فاجعه رقم بزنند و یک بتمن از درون این جریان برمیخیزد که از جنس قانون نیست و اتفاقاً خودش مجرم محسوب میشود درحالیکه برای تحقق عدالت میجنگد.
نقد فیلم بتمن آغاز میکند به کارگردانی کریستوفر نولان
از دیگر نکاتی که در نقد فیلم بتمن آغاز میکند باید به آن توجه داشت، این است که بتمن دائما در جدال با درونیات خودش است. آیا جامعه لیاقت دارد که من برایش بجنگم؟ اصلاً مردم این جامعه خودشان با این مجرمان فرق دارند؟ و از سویی دیگر، بتمن در جنگ با دشمنانی است که قدرتشان بیشتر از خودش است. مبارزاتی که نمودی از جنگهای بیرونی بتمن است و باید هر دفعه فداکاریهای بزرگی انجام دهد و خیلی چیزها را از دست بدهد، تمام این جنگهای درونی و بیرونی است که بتمن را به بهترین و جذابترین کاراکتر کمیک بوکی که تاکنون ساختهشده است، تبدیل میکند. در نقد فیلم بتمن وارد میشود، اولین فیلم از سهگانهی بتمن به کارگردانی کریستوفر نولان باید گفت، داستان بتمن شدن یک فرد فوق پولدار برای انتقام از بیعدالتی به زیباترین شکل و بهدرستی به روایت تصویر میرسد.دقیقاً زمانی که بتمن فاتح شهر است، باید با گذشتهی خود به جنگ بپردازد. ما با درگیری مهیب بتمن با انجمن سایهها که خودش زمانی عضو آن بوده، میفهمیم که واقعاً شوالیه تاریکی چه عظمتی دارد.
شایانذکر است که فیلم Batman Begins 2005 اولین فیلم اکشن کریستوفر نولان است و به نظر میرسد که نولان چه قدر فهم درستی از فیلمهای اکشن دارد. شاید هر کارگردان دیگری اگر سراغ سناریوی بتمن میآمد، بتمنی میساخت که با نیروهای قهرمانانه و مافوق بشری، دشمنانش را پودر میکند. اما بتمن نولان اینطور نیست. نولان علاوه بر اینکه بتمن را خوب فهمیده، یک فیلم اکشن انسانی ساخته که قدرتهای مافوق بشری در آن جایی ندارد. هرچند بتمن نولان از لاتهای سر کوچه قویتر است، اما آنقدر قوی نیست که فاتح هر نبردی باشد و اتفاقاً در فیلمهای بعدی میبینیم که حتی بهسختی از پس سگها برمیآید.
در نقد فیلم بتمن آغاز میکند باید گفت که فیلم در شروع خوب است، البته شاید با مکث روی چند ویژگی میتوانست بینظیر باشد. اما در ادامه انگار جریان فیلم از جدیت خارج میشود، مشکل اینجاست که در بیست دقیقهی آغازین یک فیلم خوب میبینیم اما بهراحتی میتوان فهمید که این قصه سر دراز دارد. این موضوع منطقی به نظر میرسد که دشمنان بتمن تازه متوجه میشوند که با چه مواجه هستند و شکستشان در بخشهای بعدی این سه گانه منطقیتر به نظر میرسد. اما همچنان این به نظر یک مشکل بزرگ میرسد که کریستوفر نولان روی هویت مستقل فیلم، تمرکزی نداشته است. فیلم «بتمن آغاز میکند» یک شروع لایق برای یک سهگانه ماندگار است.
کریستوفر نولان با ساخت فیلم پرستیژ ، بار دیگر از حیثیت سینمای خود دفاع میکند
حقیقتاً هر بار که میخواهم در مورد فیلم پرستیژ (The Prestige 2006) صحبت کنم، ذوق زده میشوم. چون یکی از فیلمهایی است که لذت تماشای یک اثر سینمایی را به من نشان داد. پرستیژ فیلم بسیار خوبی است و در یک کلام باید گفت که از آبرو و حیثیت سینمایی کریستوفر نولان بهشدت دفاع میکند. فیلمنامهی فیلم پرستیژ را برادران نولان بر اساس یک رمان به قلم کریستوفر پریست که به همین نام منتشرشده است، نگاشتهاند. فیلم پرستیژ شاید از نگاه آدمهای تیزبین یکسری ضعفها در روایت خطی داشته باشد، اما نقاط قوتی در تعلیقها دارد که میتواند بهشدت جبرانش کند.
شاید الآن وقت آن رسید که به چهارگانهی نولان اشارهکنم. این چهارگانهی نولان از فیلم حیثیت در سال 2006 تا فیلم شوالیه تاریکی برمیخیزید در سال 2012 ادامه دارد. این چهار اثر بهترین فیلمهای نولان هستند که پشت سر هم موفق به ساخت آنها شده است. این روند چهارگانه واقعاً عالی هستند و آثاریاند که میتوان ساعتها در مورد هر یک از آنها سخن گفت و فیلم The Prestige 2006 یا همان حیثیت جزو بهترینهای آنها است. پرستیژ یک فیلم شایستهی تحسین با درونمایهای عمیق و فلسفی است که هم به لحاظ روایت پیچیدهاش فوقالعاده از آب درآمده و هم تقابل احساسی که در میان نقشها وجود دارد، به غنای هر چه بیشتر فیلم کمک میکند.
اگر بخواهیم در یک جمله، فیلم پرستیژ را خلاصه کنیم، باید بگوییم: پایان انتقام برای همه، نابودی است. شاید این پیام را در هر فیلمی نتوانید جستجو کنید. شجاعت میخواهد که این نگرش را نسبت به جهان داشته باشیم. شاید به همین دلیل است که مخاطب نمیتواند با هیچکدام از شخصیتهای فیلم پرستیژ کاملاً همراه شود و باید زمانی او را رها کند. دو بازی عالی از دو بازیگر کار درست مثل هیو جکمن و کریستین بیل کافی است تا بتوان این مسئولیت سنگین را به خوبی به موفقیت رساند. نباید از جنبه معمایی داستان بهراحتی بگذریم، فیلم بهدرستی و با استفاده از روایتهای بریدهشده، میتواند رازها را پنهان کند و زمانی آنها را عرضه کند که ما غافلگیر شویم. فیلم The Prestige 2006 یک شاهکار معمایی است که نمیتوان با یکبار دیدن بهصورت کامل از آن سر دربیاورید
نقد و بررسی فیلم The Prestige 2006
تقابل دو انسان که جایی به انسان بودنشان شک میکنیم. آلفرد (کریستین بیل) به جرم قتل رابرت (هیو جکمن) به زندان افتاده و قرار است داستان را با خواندن خاطرات رابرت در زندان توسط آلفرد آغاز کنیم، ولی در روایتی که ما در حال شنیدن آن هستیم خط داستانی موازی با آن در زندگی آلفرد در حال رخ دادن است. داستان از جایی شروع میشود که دو شعبدهباز که با هم رقیب هستند، در اجرای مراسمی قرار میگیرند. در این مراسم قرار است رابرت شعبدهباز ثروتمند داستان برای اجرای نمایشی از رابرت بخواهد که بهعنوان یک داوطلب، دستان همسرش را ببندد و او را به آکواریوم هدایت کند تا شعبده انجام شود. اما جایی این کینه آغاز میشود که آلفرد در اجرای نمایش شکست میخورد و نمیتواند همسرش را خارج کند و همسرش در آب خفه میشود. او رابرت را مقصر میداند که دستان همسرش را طوری بسته که نتواند او را نجات دهد. اینجا همانجایی است که دو شعبدهباز حاضر میشوند راهی را آغاز کنند که حتی به قیمت از دست دادن همهچیز، دیگری را نابود کنند.
در نقد فیلم پرستیژ (The Prestige 2006) باید گفت فیلمنامهی آن شاهکار است. فیلمنامهای که کریستوفر نولان به همراه برادرش جاناتان آن را نوشته است. فیلم روی نقش آلفرد با بازی هیو جکمن بیشتر مانور میدهد و در مورد ضعفهایش و غروری که او را زمین میزدند. ما قرار است در این فیلم، روابط او در تقابل با رابرت با بازی کریستین بیل را شاهد باشیم. انتقام آلفرد را هرلحظه کثیفتر میکند چون نمیتواند با رابرت در شعبدهبازی رقابت کند و فقط قصد دارد به رابرت ضربه بزند. و آنطرف هم رابرت انسان صبوری نیست، او اعتقاد دارد اگر آلفرد قصد دارد بجنگد باکی نیست، من فاتح این نبرد هستم. در این میان آلفرد حرص بیشتری میزند و ضعفهای بیشتری دارد، کمتر فکر میکند و بیشتر در فکر شکستن دادن حریفش است و شاید به همین دلیل است که شکست سنگینتری میخورد. اما آنطرف رابرت آرامتر است و باهوشتر است و شاید جذابیت داستان به این شکل است که ما میدانیم رابرت این نبرد را شکستخورده و دیدهایم او در زندان است و در انتظار حکم اعدام.
روایت به خوبی در هم گرهخورده و چه چیزی بهتر از اینکه نولان از پس این پیچیدگی برآمده و ما در پایان این فیلم کار او را تحسین میکنیم. سؤال ما این است این نبرد چرا آغاز شد و بالاخره چه کسی پیروز آن است؟ رابرت قویتر به نظر میرسد اما در کارش جدی نیست و مشکلات مالی و خانوادگیاش او را در مرز فروپاشی قرار داده است. در آنطرف آلفرد هرچقدر تلاش کند نمیتواند در شعبدهبازی رقیب درستی برای رابرت باشد. آلفرد دچار غرور وحشتناکی است، تفکر پیروزمندانه ندارد و فقط در حال دندانتیز کردن است. او بیش از اینکه به فکر پیروزی در این نبرد باشد، اثیر کینهتوزی است و بهواسطهی قدرت مالیاش شاید دستگاهی بسازد که او را به پیروزی نزدیکتر میکند.
نقطهی عطف داستان همین است که ما شاید در این رقابت، رابرت را پیروز بدانیم، اما چرا او در زندان افتاده؟ بالاخره چه کسی پیروز این میدان است؟ دستگاه با موفقیت ساخته شد، آلفرد ابزار پیروزی را پیدا کرد، آن را بهکار گرفت، آنطرف حس انتقام رابرت که همیشه صبورتر بود، نگذاشت که درست تصمیم بگیرد و در تله افتاد و به مرگ محکوم شد و اعدام انجام شد. به نظر آلفرد فاتح این رقابت است. و به نظرم شاهکار داستان همینجا است که راز سربهمهر داستان آشکار میشود و متوجه حضور دو برادر میشویم که همیشه همراه هم بودهاند و راز موفقیت تمام شعبدههایی که آلفرد نتوانست آنها را درک کند به دیده ما میرسد. برادر دوم انتقام میگیرد و آلفرد را به قتل میرساند.
خب حالا وقتش رسید به این سؤال جواب بدهیم که واقعاً چه کسی فاتح نبرد است؟ هیچکس. درنبرد انتقام، ما شکست میخوریم حتی اگر پیروز شویم و فیلم این ایدئولوژی را به بهترین شکل به نمایش درمیآورد. هر دو همهچیز را از دستدادهاند و به چیزی نرسیدهاند جز تماشای ویرانهای که خودشان رقم زدند. کریستوفر نولان در فیلم حیثیت هم شگرد جذاب رد اطمینانی که قبلاً از آن در فیلم ممنتو صحبت کردیم، استفاده میکند. وقتی ما با آفرد پیش میآییم و بهطور موازی رابرت را هم داریم، چه کسی متوجه وجود برادر دوم در داستان میشود؟ وقتیکه شخصیتهای فیلم از ما آگاهتر باشند و در فیلم حقه بخورند، ما هم حتماً آن حقه را میخوریم. چیزی که همیشه در فیلمهای نولان اجرا میشود. در نقد فیلم پرستیژ باید به این اشاره کرد که ما در حال همراهی باشخصیت آلفرد هستیم و خوردن این حقه حتمی است، البته مهمتر از خود حقه ارزش آن در داستان است که ورق برتری رابرت میشود.
در نقد فیلم حیثیت (The Prestige 2006) باید گفت، فیلم روایت خطی ندارد اما نمیشود خیلی از خطی بودن جدایش دانست. یعنی شیوهی خاطره در خاطره یا خطی در خطی. دوباره فیلم از انتها شروع است. کریستوفر نولان به مخاطب میگوید، بفرما این پایان است. ببین که رابرت به جرم قتل آلفرد در زندان است و حالا ببین این اتفاق چگونه رقم میخورد. اما مخاطب با تماشای فیلم میفهمد که این اتفاق واقعاً ناعادلانه رقم خورده است. کشتن آلفرد که او درواقع میخواسته رابرت را بکشد، موجب میشود ما حالا شاهد اعدام رابرت هم باشیم.
اما نکتهی دیگری که در نقد فیلم پرستیژ باید به آن اشاره کرد، مشکلی است که نبود آن میتوانست بهشدت کمک کند که فیلم جذابتری را شاهد باشیم. این مشکل ریتم است که درجایی شلاقی و تند میشود و درجایی دیگر ضعیف و کند. جایی سرعت فیلم خیلی زیاد است و جایی سرعت فیلم پایینتر میآید و بهدرستی این رفتار انجام نمیشود و ما دچار گیجی میشویم. فیلم در زمانهایی که آلفرد و رابرت رو به رویهم قرار میگیرند مکث ندارد و ریتم بالایی دارد، اما در سایر مواقع کند و کشنده است. شاهکار معمایی فیلم در حضور دو برادر خیلی خلاقانه است و ما از آن لذت میبریم و فقط یک غافلگیری ساده نیست که الکی مخاطب را مسحور کند. حیثیت یک شاهکار است که هرلحظه حرفی برای گفتن دارد. بههیچوجه جایی از فیلم نیست که ما حس کنیم، اگر نبود فیلم بهتری میشد. حیثیت جز پیشگامترین فیلمهای کریستوفر نولان است.
شوالیهی تاریکی در مقابل هیث لجر
فیلم «شوالیه تاریکی» مطمئناً ماندگارترین فیلم کریستوفر نولان است. شاید بهمحض اینکه از فیلم «شوالیه تاریکی» صحبت شود، خیلی سریع هیث لجر را به یاد بیاوریم. هیث لجر برندهی تلخ و ابدی برای شوالیه تاریکی است که فیلم را به حدی بالا آورده که میتوان بهجرئت گفت «شوالیه تاریکی» اگر بهترین فیلم کمیک بوکی ساختهشده تابهحال نباشد قطعاً جز بهترینهاست. «شوالیه تاریکی» دقیقاً همان چیزی است که از آن انتظار داریم. فیلمی که اقتباسی از شخصیتهای کمیک بوکی است اما کاملاً هویت مستقلی دارد ولی خیلی وقتها خودش را از این کتابهای تخیلی جدا میکند. کریستوفر نولان به ما به وعده داده است که فیلم دوم کاملاً بافت داستانی متفاوتی با فیلم اول دارد و ما شاهد تقابل طاقتفرسایی هستیم. سینما با رمانهای تخیلی متفاوت است، اگرچه ویژگیهایی را در خود دارد که اگر وارد سینما شود، موجب به هدر رفتن مفاهیم خود سینما میشود.
«شوالیه تاریکی» یکی از متفاوتترین نقشهای منفی تاریخ سینما را در خود دارد. ابتدا در مورد جوکر جدا عرض کنم که شخصیت بسیار جالب و عجیبی دارد که حتی در سال 2019 شاهد فیلم مستقلی به نام «جوکر» هستیم که تلاش میکند جداگانه به شخصیت عمیق جوکر بپردازد. ولی فیلم «شوالیه تاریکی» در سال 2008 با فیلم «جوکر» در سال 2019 تفاوتهای عمدهای دارد. «شوالیه تاریکی» برخلاف «جوکر»، فیلمی کاملاً اکشن و حماسی است که قرار است در مورد سرنوشت یک شهر و یک کشور حرف بزند. در این فیلم ما شاهد بتمنی هستیم که نسبت به فیلم قبلی یعنی فیلم «بتمن آغاز میکند»، قوام بیشتری پیداکرده و کاراکتر کاملتری شده است. بتمنی که واقعاً شخصیت دارد، درگیر مفاهیمی است که نمیتوانیم در هر فیلمی مشابه آن را پیدا کنیم. عدهای همیشه نسبت به فیلمهای کمیک بوکی گارد دارند و این ژانر سینمایی را بهگونهای تحریم کردهاند و معتقدند که از دنیای حقیقی خیلی فاصله دارد. البته در مورد خیلی از فیلمهای ساختهشده در این ژانر، اشتباه نمیکنند. مخصوصاً فیلمهای اخیر دنیای سینمایی مارول. اما این مفهوم در مورد فیلم «شوالیه تاریکی» کاملاً متفاوت است، درست است که این ژانر، سینمای متفاوتی میطلبد، اما اگر تفاوت درست رقم بخورد و تجربههای جدیدی در اختیار ما بگذارد که واقعاً ارزش داشته باشد، چرا باید در برابرش گارد بگیریم؟
کجای این دنیا واقعی میتوانیم ببنیم که یک قهرمان انسانی درگیر چه چیزهایی است؟ آدمهای یک شهر در مورد یک ابر انسان که از جنس خودشان نیست، واقعاً چه حسی دارند؟ در این فیلم شاهد هیولایی هستیم که ظاهر و تواناییهایش هیچ شباهتی به هیولاها ندارد. این هیولا هیچچیزی ندارد که حس کنیم نسبت به بتمن، برتری بهحساب بیاید ولی در حال خورد کردن قویترین انسان شهر است. تمام این ویژگیهای درام را کجا میتوانید پیدا کنید؟ صحبت در مورد هیث لجر وقتی لذتبخش است که سکانسهای بینظیر فیلم را به یاد میآوریم و البته به همان اندازه تلخ است، وقتیکه به یاد میآوریم چه بازیگری را از دست دادیم. بازیگری که جوکری برایمان خلق کرد که برای همیشه در ذهنمان خواهد ماند. او جهانبینی کاملی داشت و پیشبینیهایی کرد که هنوز هم میتوان به آنها رجوع کرد. ما اگر بتمن را میفهمیم و طرفدارش هستیم، فقط به خاطر حضور جوکر است.
کریستوفر نولان استاد بدون تردید فیلمهای ژانر ابرقهرمانی است که بهانهای شد برای انتقادهای بیشتر به مسیر عجیبوغریب فیلمهای سینمایی کمپانی مارول. نولان سبکی ساخت که باید ایستاده تشویقش کرد. این میزان فهم از فیلمهای کمیک بوکی که خلق کرد و آثاری ساخت که بدون هیچ شکی پیشگامترین آثار حتی ژانر گستردهتر اکشن است. او دیدگاه جالبی خلق کرد و شهرِ قهرمان را حتی مهمتر از خود قهرمان کرد. نولان کاملاً به شهر، یک هویت بخشید که لایق ستایش است. سهگانهی بتمن کاملاً با شهر گاتهام گرهخورده و از شهر چالشهایی میسازد که خیلی سنگینتر از دشمنانی مثل جوکر است. شاید اگر بتمن از همان ابتدا فقط قصد نابودی جوکر را داشت خیلی زودتر به موفقیت میرسید، اما داستان متفاوت است. بتمن باید یک شهر را از چنگال افکار جوکر نجات بدهد و جایی میرسد که دیگر حس میکنیم این کار غیرممکن شده. تقابل بتمن با جوکری که نمیتواند او را شکست بدهد زیرا او فراتر از یک انسان ساده است، متفاوتترین تقابل خیر و شری است که میتوانید به تماشای آن بنشینید.
نقد و بررسی فیلم The Drak Knight 2008
فیلم از همان ابتدا مشخص میکند جوکر چه موجودی است. باهوش، نخبه و از طرف دیگر انگار روحی ندارد و ارتکاب قتل برایش مثل آب خوردن است. در بخش معرفی گفتم، یک فیلم از جوکر در سال 2019 ساختهشده که به ماهیت شخصیت آرتور فلک و تبدیل شدندش به دلقکی به نام جوکر میپردازد، اما ما در «شوالیه تاریکی» مسئلهای در مورد خود جوکر نداریم. جوکر هیولایی است که اتفاقاً نولان سعی میکند گذشتهاش را بهطور مرموزی مخفی کند. قصه در طرف مقابل متفاوت است. یک بتمن که بسیار قویتر از جوکر است اما چیزی که او را ضعیفتر میکند این است که او روح شهر است و حالا چه میشود که اگر کسی به روح شهر حمله کند؟ در نقد فیلم The Drak Knight 2008 باید گفت، ویژگی سینمایی که کریستوفر نولان در آن بینظیر است، ارائهی سبکی فوقالعاده در ساختن یک فیلم اکشن است. قطعاً نولان جز بهترین فیلمسازان فیلمهای اکشن است و بهقدری پیشگام است که فیلم را تا سطحی بالا میبرد که میتواند حتی فارغ از هر چیزی، فقط به این ویژگی تیکه کند. هویتی که کریستوفر نولان برای بتمن خلق کرده است، بهگونهای است که قدرت عجیب و غریبی ندارد.
چیزی که او را گندهترین فرد شهر میکند، ابزارآلات و توانمندی او در کتک زدن اوباش است. حالا استراتژی نولان در مورد بتمن در سکانسهای اکشن چیست؟ او در خیلی از سکانسها حتی از ابزارهای جنگیاش فاصله گرفته و با دست خالی مبارزه میکند. نکتهی دیگری که در نقد جنبهی اکشن فیلم The Drak Knight 2008 باید به آن اشاره داشت، این است که بتمن با توجه به دشمنانش، سطح مبارزاتی خودش را تغییر میدهد. بهعنوان مثال سکانسی را داریم که بتمن فقط با مشت و لگد در حال کتک زدن اوباش در یک کافه است، ولی در سکانسهایی میبینیم که در خیابان با ماشین و موتور در حال ترکاندن دشمنانش است. بااینحال بتمن یک سوپرمن نیست و حس متفاوتی از یک انسان نقابدار داریم که خودش از مشتها و لگدها رنج میبرد و این اتفاق را با دکوپاژ مناسب میبینیم. «شوالیه تاریکی» حماسیترین فیلم کریستوفر نولان است، داستان حقیقی در شکلی حماسی قرار میگیرد و میتوان گفت جزو بهترین فیلمهای حماسی قرن 21 است.
نقد فیلم شوالیه تاریکی به کارگردانی کریستوفر نولان
نکتهی دیگری که در نقد فیلم The Drak Knight 2008 باید به آن اشاره کرد، تقابل زیبایی به است که به نمایش گذاشته میشود. ما به نقطهای میرسیم که میبینیم دیگر جوکر شکست ناپذیر است و هیچ راهی برای شکست دادن او وجود ندارد، حتی اگر او را بُکشیم. اینجاست که باید کمی در مورد نام فیلم صحبت کنیم و ربط آن به فیلم را شرح دهیم. شوالیه تاریکی کیست؟ چرا قهرمان تاریکی نه؟ ما در کل فیلم شاهد روابط علت و معلولی هستیم. جوکر هدفش کشتن بتمن نبوده و نیست. هدف او شهر گاتهام است. پس فیلم در مورد بتمن، قهرمانِ شهر گاتهام نیست بلکه در مورد بتمن شوالیهِ شهر گاتهام است. درواقع کل فیلم، در مورد مردم شهر است مگر نه اینکه ما شاهد آن هستیم که حتی در مواقعی جوکر میتوانست بتمن را بکشد، ولی نمیخواست قهرمان شهر را بکشد! جوکر میخواست بتمن یک شخصیت مغلوب باشد و با این تعریف دیگر مهم نیست که چه کسی قاتل بتمن باشد.
نکتهی مهم دیگر در نقد فیلم The Drak Knight 2008 چیزی است که داستان را به اوج رسانده و آن ضعفهای شهر گاتهام است که شاید بهغیراز بروس وین که همان بتمن باشد و جیم گوردون رئیس پلیس شهر که در برابر افکار جوکر شکستناپذیر به نظر میرسند، همگی آسیبپذیرند و یا آسیبدیدهاند. حالا بروس وین (کریستین بیل) و جیم گوردون (گری اولدمن) راه حلشان برای این ناامیدی چیست؟ کمک کردن به هاروی دنت دادستان شهر که الگویی برای مردم باشد و مردم را در برابر شرارت تشویق کنند. جوکر چه میکند؟ میفهمد که اگر به هاروی دنت ضربه بزند و اگر مردم بفهمند که هاروی هم یک شرور است، میتواند مردم را برای همیشه شکست بدهد. حتی اگر خودش هم نباشد، دیگر برای همیشه شهر در هرجومرج خواهد ماند و خواهد مرد. اما تمهید بینظیر کریستوفر نولان جایی است که جوکر را در مرز رسیدن به همهچیز قرار میدهد. با قرار دادن مردم در دو کشتی در حال انفجار که چاشنی این دو بمب در دستان مردم کشتی دیگر است و اگر اعضای این دو کشتی این چاشنی را به اجرا دربیاورند برای همیشه شهر گاتهام در حال نابودی خواهد ماند. چه کسی ایمان دارد که این اتفاق نخواهد افتاد؟ بتمن. او میداند که مردم هنوز به ایستادگی در برابر شرارت ایمان دارند. جوکر هم این احتمال را میدهد، پس سرنوشت کشتی را در اختیار خودشان نگذاشته و در هر حال کشتی را منفجر خواهد کرد ولی اینجاست که او با بتمن روبرو میشود.
در نقد فیلم The Drak Knight 2008 باید گفت، فیلمنامه چقدر جالب در مورد بتمن در مقابله با جوکر رفتار میکند. جوکر دقیقاً به همان اندازه توانمندی دارد که با بتمن بجنگد، که فقط کافی است بتمن دو سه تا مشت به او بزند که از پا در بیاید، اما به بتمن یک ضعف خیلی حقیرانه داده است به نام سگ. او همیشه در برابر سگها آسیبپذیر است و حتی میتواند از آنها شکست بخورد. در تقابل آخرشان بتمن فقط به لطف ابزارهای فوقالعاده و در نبردی سخت میتواند یک دلقک که هیچچیز خاصی ندارد را شکست بدهد. ولی آیا با دستگیری جوکر، آیا بتمن پیروز شده است؟ خیر.
افکار جوکر با تبدیلشدن هاروی به یک تبهکار ماندگار خواهد ماند و یک شهر را نابود خواهد کرد. پس بتمن برای این موضوع راهحلی پیدا میکند به نام شوالیه تاریکی. بتمن به اصل خود برمیگردد. او نجاتدهندهی شهرِ گاتهام است و نه قهرمانِ شهر گاتهام و این بار برای نجات دادن شهر راهحلش حتی بدنامی است و جنایتهای هاروی را به گردن میگیرد تا شهر در نابودی سقوط نکند. به نظرم در خیلی از موارد، این فیلم بهترین فیلم کارنامهی نولان است و رقیبش فیلم بعدی یعنی تلقین است. فیلم به زیبایی به شهر هویت میدهد. یک دشمن برای این شهر میسازد که ابر باهوش است و هیچچیز برای از دست دادن ندارد و حاضر است برای تحقق اهدافش، حتی خودش هم فدا کند و در طرف دیگر هم یک نگهبان داریم که برای نگهبانی از شهر قدرت کمی ندارد، ولی این شهر ضعفهایش کم نیست. پس او هم برای نگهبانی از شهر باید خیلی چیزها، حتی خودش را فدا کند. پس باید از تماشای این تقابل بینهایت زیبا که بهدرستی به نمایش رسیده و بوی ادا و جعلی بودن را هم ندارد لذت برد و برای این فیلم و کارگردانش یعنی کریستوفر نولان ایستاد و آن را تشویق کرد.
تقلین (Inception 2010) ، دنیای تو در توی کریستوفر نولان
در لیست بهترین فیلمهای کریستوفر نولان بهحکم سلیقه، فیلم تلقین در جایگاه دوم قرار دارد. اما اگر نگوییم تلقین بهترین فیلم نولان باشد، قطعاً عمیقترین و پیچیدهترین فیلم نولان است که حرفهای زیادی برای گفتن دارد. بازیگران بزرگی همچون لئوناردو دیکاپریو، تام هاردی، ماریون کوتیار، کیلین مورفی، کن واتانابه، جورف گوردون لویت در این فیلم حضور دارند که همه عالی هستند. به گفتهی کریستوفر نولان نوشتن فیلمنامهی فیلم «تلقین» حدود ده سال به طول انجامیده است. وقتی داریم از «تلقین» صحبت میکنیم دقیقاً داریم درباره یک دنیای مستقل صحبت میکنیم. دنیای مستقلی که بهشدت قواعد و اصول شگفتانگیز و همچنین برنامهریزیشده دارد که نمیتوانند یکدیگر را نهی کنند. تلقین دقیقترین فیلم کریستوفر نولان است که موفق از آب درآمده است
اینکه شما یک فیلم پیچیده خلق کنید آنچنان هم کار سختی نیست، مهم آن است که پیچیده بودن فیلم فقط ابزاری برای داستانپردازی درست و حسابشده باشد. روایت داستانی فیلم Inception 2010 بهشدت عمق دارد و در اوج پیچیدگی، اتفاقات این فیلم در بستر سادهتری در حال وقوع است. با همهی این پیچیدگیها، فهم هدف نهایی فیلم بهسختی دریافت حقیقت از خورده داستانهای فیلم نیست و به نظرم اگر میخواهید فیلم را صد در صد متوجه شوید، باید بیشتر از یکبار به تماشای آن به شینید. ویژگیهای این دنیا به حدی جذاب است که نمیشود از آن چشم برداشت، برخلاف آن چیزی که به نظر میرسد که خیلی تخیلی و بینظم است، به نظرم اتفاقاً دنیای تلقین اتفاقاً قاعدهمند و قابلفهم است. اشتباهی که خوشبختانه کریستوفر نولان در این فیلم انجام نداده، این است که برای توجیه یکسری اتفاقات که در فیلم به وجود آمده دلایل علمی نمیآورد تا دنیای ساختگیاش منطقی جلوه کند. البته نه آنکه توضیح نداشته باشد، اما اندازه را نگه میدارد که ماحصل کارش خیلی شور و یا بینمک نباشد. «تلقین» اگر بهترین فیلم کریستوفر نولان نباشد، قطعاً درستترین فیلم نولان است.
همهچیز در فیلم اینسپشن یا همان تلقین بهاندازه است، اکشن بسیار خوبش که نولان در اجرای آن مهارت دارد، داستانپردازی بهقاعده که اضافاتی ندارد، فیلم دائما در اوج نیست و به مخاطبش وقت استراحت میدهد و هیچ اتفاقی نیست که در فیلم حلنشده باقی بماند. نولان این دنیا را میشناسد پس ما را در این دنیا به خوبی میگرداند داستان فوقالعادهای در اختیار ما میگذارد که درون آن غرق میشویم و درست در زمان مناسب ما را به بیرون میکشد و سفر ما بهپایان میرسد.
با اکراه باید گفت که فیلم تلقین جزو دسته فیلمهای با پایان باز محسوب.نمیتوان انکار کرد دام در سکانس پایانی یک حفره میسازد که نمیدانیم چه بر سر آن آمده است. مهمتر اینکه هیچوقت قرار نیست بفهمیم چه بر سر این حفره آمده، خاصیت فیلمهای با پایان باز همین است، دلیلی که ما را درون خاطرات فیلم نگه میدارد و بهانهای است که هیچوقت فیلم برایمان بهکلی بهپایان نمیرسد.
نقد و بررسی فیلم Inception 2010
در نقد فیلم Inception 2010 باید گفت که داستان سادهتر از آن چیزی که فکر میکنیم. ما با این هدف شروع میکنیم که دام کاب با بازی لئوناردو دیکاپریو به همراه دستیارش (قرار است به هدف دام کمک کند) قصد دارد به کشورش آمریکا برگردد و بهپیش فرزندانش برود و برای تحقق این هدف مجبور میشود مأموریتی را بپذیرد که فکری را در ذهن وارث شرکتی که رقیب کارفرمای دام باشد، قرار دهد. مأموریت در ابتدا غیرممکن به نظر میرسد اما دام این کار را ممکن میداند و توضیح میدهد که قبلاً هم این کار را کرده است. پذیرفتن این مأموریت که به تشکیل گروهی برای مأموریت میانجامد ، آغازی برای شناختن این دنیا است و حالا رازهای شخصی دام در حین انجام این مأموریت ممکن است مانع به ثمر رسیدن آن باشد.
مسئلهی مهمی که باید در نقد فیلم Inception 2010 و فیلمهای مشابه آنکه موضوعی پیچیده دارند و همچنین با روایت دشواری مطرح میشوند، باید به آن توجه داشت، این است که نباید دچار یک عارضهی مهم به نام قابلفهم نبودن برای مخاطب شوند. فیلم هرچقدر که موضوع دشوارتری داشته باشد، وظیفهاش برای سادهتر شدن بیشتر است. هنر داستانپردازی این است که سادگی را در اوج پیچیدگی کنار هم بگذاریم. چه فایده دارد که فیلم را به توضیح و شرح دلایل علمی اتفاقاتی که رقم خورده است بگذرانیم. وقتی در مورد فیلم اینسپشن صحبت به میان بیاید، با اثری مواجه هستیم که عمق بسیاری دارد، ویژگیهای ناشناخته بسیار دارد، خط اصلی داستان رازهای بسیاری دارد اما کریستوفر نولان درست با فیلم برخورد کرده است. نولان قطعاً از همهی ما به این حجم پیچیدگی بیشتر آگاه است ولی فیلم را سادهتر ازآنچه که به نظر میرسد به صفحهی فیلمنامه رسانده است، البته دچار اشتباه نشوید اگر فیلم را ساده و قابلفهم کنیم، به این معنا نیست که رازهای فیلم را خیلی زود آشکار کنیم، به این معناست که رازهای فیلم را بهگونهای مخفی نکنیم که برای حل آنها نیاز بهرسم معادله شود.
در نقد فیلم تلقین یا همان Inception باید گفت، این فیلم دارای بازیگرانی است که خودشان بهتنهایی میتوانستند بازیگر نقش اصلی مستقل باشد. بازیگران فیلم به نظرم همه عالی هستند و فیلم از آنها انتظاراتی در سکانسهای خودشان دارد که به اجرا برسانند و این اتفاق بهدرستی انجامشده است. اگر بخواهم کوتاه عرض کنم: تام هاردی در نقش یک فرد متخصص ولی یاغی که به تیم بسیار کمک میکند اما تعهدی ندارد و یک جورایی زنگ تفریح فیلم است، در سکانسهای اکشن خودش را به خوبی نشان داده است. جورف گوردون لویت در نقش آرتور، استاد راهنمای گروه بسیار باحال و جذاب است، یک رفیقی که میخواهد هر طور که شده به گروه کمک کند. فیلم خیلی قصد ندارد وارد داستان آرتور شود. البته این رویکرد را نسبت به بقیه اعضا هم دارد مگر بهصورت خیلی جزئی وارد زندگی آنها میشود. آلن پیج در نقش آریادنی، دانشجوی رشتهی معماری است که میتوان گفت وظیفه او واردکردن ما به داستان است. زمانی که کاب تصمیم میگیرد آریادنی را به گروه اضافه کند، باید ابتدا او را با جهانی که قرار است وارد آن شود آشنا کند و این مسئله دلیلی میشود که مخاطب کمی با داستان فیلم ارتباط برقرار کند که شامل توضیح دنیای رؤیا و زندگی شخصی دام کاب میشود. به نظرم آریادنی نقشش را به خوبی به اجرا رسانده است، کسی که فقط کنجکاو و دلسوز است و میخواهد به گروه کمک کند. او بامهارت ذهنی بالایی که دارد، قرار نیست معجزه کند و زمانی به سراغش میرویم که به او نیاز داشته باشیم. کن واتانابه در نقش سایتو را دوست دارم، او واقعاً درست است و چه چیزی مهمتر از درست بودن است. منظورم از درست بودن اشاره به کافی بودن است. سایتو آدم خوبی نیست ولی نامرد نیست و نسبت به گروه متعهد. اما روحیهی مافیایی خود را از دست نمیدهد. همهی اینها بهدرستی در شخصیت سایتو پیدا میشود.
ولی اتفاقاً در مورد کیلین مورفی در نقش وارث شرکت بزرگ رقیب که قرار است گروه او را فریب دهد، نظرم برعکس همه است. کیلین مورفی بازیگر بزرگی است اما برای این نقش اشتباه انتخاب شده است. شاید دلیل کریستوفر نولان برای این انتخاب را بتوان فهمید. کیلین مورفی چهرهی زیبایی دارد و خیلی جلتنمن به نظر میرسد و به نظر میرسد میتوان او را در نقش یک آدم سادهلوح تصور کرد که بهراحتی مورد تهاجم فکری قرار میگیرد.
نقد فیلم تلقین به کارگردانی کریستوفر نولان
اما کیلین مورفی بهموازات جلتنمن بودن یک حس مرموز بودن در خود دارد، جدیت در شخصیت او وجود دارد و به او نمیخورد که دچار ضعف احساسی باشد. کیلین مورفی بازیگر بزرگی است ولی ویژگیهایی دارد که بدرد این نقش نمیخورد و انتخاب خوبی برای بازی در این فیلم نیست.اما وقتی به سراغ نقش اصلی یعنی لئوناردو دیکاپرو در نقش دام میرویم، باز به نقاط قوت فیلم میرسیم. فیلم سعی نمیکند همیشه و همهجا با دام باشد و این وظیفه را با آریادنی تقسیم کند تا ما را با ناآگاهی او جلو ببرد و با شخصیت دام گاهی رازهای فیلم را برملا کند.اصولاً انتخاب دیکاپریو برای این نقشها خودش ضمانت شده است. دیکاپرو در فیلم جزیره شاتر هم تقریباً با مختصات همچنین نقشی درگیر بود و بهطورپیشفرضمیداند که باید چه کند. پس اگر بخواهیم بازیها را در فیلم اینسپشن (Inception 2010) نقد کنیم، باید بگوییم که درمجموع بازیگران خوبی دارد که در پیش بردن داستان خیلی خوب بودهاند.
یکی از مهمترین تقابلها برای اینکه ما به فیلم عنوان خوب یا بد بودن را بدهیم، منطقی بودن یا نبودن است. زیباترین ویژگی سینما همین روایتگری غیرممکنها است اما کجا میتواند به فیلم آسیب بزند؟ زمانی که توضیحی برای کارهای غیرممکن در فیلم وجود نداشته باشد. تلقین توضیح دارد، پشتوانه دارد، نسبت به آنچه که روایت میکند آگاه است و خودش گیج نیست. همچنین توانسته این آگاهی را به مخاطب انتقال بدهد و با تماشاگران ارتباط برقرار کند. این ارتباط خیلی مهم است زیرا فیلم واقعاً نوار خالی ندارد. هیچگاه حس نمیکنید اینجا دیگر فیلم کش آمده است، پس یک حجم سنگین از مفاهیم به مخاطب میرسد که اگر او نتواند به خوبی آنها را بفهمد فیلم در حد یک فاجعه سقوط میکندکند (در فیلم میان ستارهای کریستوفر نولان در سال 2014 متأسفانه این اتفاق افتاد).
در دستهبندی ژانر سینمایی فیلم Inception 2010 اگر عنوان علمی تخیلی را به فیلم بدهیم، عنوان بعدی اکشن است. پرداخت در سینمای اکشن، از ویژگی های برتر سینمای کریستوفر نولان بوده و در فیلم «تلقین» هم این موضوع جزو نقاط قوت فیلم محسوب میشود. با وجود بازیگران بزرگی همچون دیکاپریو و تام هاردی و جوزف گوردون لویت میتوان از یک فیلم علمی تخیلی اکشن لذت برد. داستان فیلم تلقین چندین و چند لایه است و سرانجامهای زیادی دارد. در نقد فیلم اینسپشن یا همان تلقین باید بگویم که به روابط کیلین مورفی با پدرش که مربوط به نقطهی ورود به مأموریت در روایت داستانی میشود، مشکل دارم. به نظر کیلین مورفی این تردید را درست اجرا نمیکند. البته فیلم هم بهدرستی به ما نشان نمیدهد که چه بر سر این پسرک وارث بزرگ میآید. ولی این کمکاری در روایت دام با این مأموریت و درگیریهایش با همسرش دارد جبران میشود.
شوالیه تاریکی برمیخیزد و سه گانهی بتمن به پایان میرسد
فیلم The Dark Knight Rises 2012 آخرین اثر از سهگانه شوالیه تاریکی است که در سال 2012 منتشرشده است. به نظرم نولان در سال 2012 آخرین فیلم ارزشمند و قابلقبول خود را ساخت، متأسفانه پس از ساخت این فیلم نتوانست این موفقیت را تکرار کند. البته که این دیدگاه شخصی من است. افسوس که «شوالیه تاریکی برمیخیزد» یکی از ماندگارترین نقشهای تاریخ سینما یعنی جوکر با بازی هیث لجر را از دست داد. هیث لجر که پیش از حضور بینظیر خود در نقش جوکر در پایان سهگانهی کریستوفر نولان ابدی شد و جوکر هم با مرگ هیث لجر ابدی خواهد شد. این دیگر نظر شخصی من نیست و بزرگترین منتقدان سینمای جهان هم معتقدند که بعد از هیث لجر هیچکس نمیتواند موفقیت او را در به تصویر کشیدن شخصیت جوکر تکرار کند. فراموش نکنیم که این ماندگاری دلیلش فقط اجرای بینظیر نقش نیست، بلکه هیث لجر موفقیت جوکر را مدیون کریستوفر نولان است. نقش جوکر به زیبایی و درستی نوشتهشده بود و فقط به یک بازیگر ماهر نیاز داشت که آن را بفهمد و به زیبایی آن را اجرا کند. و چه کسی بهتر از هیث لجر؟
حالا نولان که هیث لجر را ازدستداده به دنبال جایگزین آن نیست، شاید نولان بعد از ساخت فیلم «شوالیه تاریکی» در سال 2008 برنامهریزی کرده بود فیلمی با جوکر بسازد که قرار است به تهدید بزرگتری بپردازد و نقشهی دیگری برای نابودی شهر بچیند. ولی خب جوکر برای کریستوفر نولان تمامشده بود و او به دنبال جایگزینی آن با دیگر شخصیتهای کمیک بوکی رفت. نولان شخصیت معروف کمیک بوکی، «بین» را احیا کرد که دشمن لایقی برای بتمن است. نولان برای انتخاب بازیگر شخصیت بین سراغ بازیگری رفت قبلاً با او کار کرده بود و به تواناییهای او آشنا بود. او کسی نبود جز تام هاردی بزرگ. بین با بازی تام هاردی خیلی متفاوت با کسی مثل جوکر است، جوکر تهدید برای روح شهر بود که اگر از دست میرفت مردم خودشان همدیگر را نابود میکردند ولی بین و دارو دستهاش کاملاً فرق دارند. آنها یک تهدید برای کشته شدن تمام مردم شهر هستند. بین قرار نیست افکار مردم را نابود کند، او قرار است اول افکار را له کند و بعد هم کل شهر را نابود کند. در همچنین زمانی باید به سراغ شوالیه تاریکی برگردیم، شوالیه تاریکی که در ماجرای جوکر، ترجیح داده بود کنار بکشد و شخصیت مغضوب شهر بشود. اگرچه شهر هرگز در برابر جوکر شکست نخورد. بتمن این بار برمیگردد که مردم را از تهدید مرگ نجات بدهد. ولی این بار مشکلی که بر سر راه بتمن است، حمایت نکردن مردم شهر نیست این بار بتمن نمیتواند در برابر بین و زن مرموز همراهش یعنی میراندا تیت (با بازی ماریون کوتیار)، مقابله کند. بتمن در مواجههی اولیه با بین کاملاً شکستخورده است و کاری از او برنمیآید
در فیلم The Dark Knight Rises 2012 با یک فیلم کاملاً حماسی روبهرو هستیم که در آن شهر در مرز نابودی قرار میگیرد. «شوالیه تاریکی برمیخیزد» دقیقاً همان چیزی باشد که کریستوفر نولان میخواست. فیلمی با یک تهدید بزرگ و قهرمانی که بهشدت آسیبپذیر است و حالا که برگشته توان مقابله را ندارد و باید آنقدر قوی شود که شهر را نجات بدهد. از دست دادن جوکر شاید ضربه سنگینی برای نولان بود ولی او با تغییر هدف و داستان جدید برگشت و چه بازگشت شکوهمندی داشت. در فیلم The Dark Knight Rises 2012 ا اکشن بسیار مهیجتری مواجه هستیم که بسیار جذاب است. آخرین اثر سهگانهی بتمن نولان، یعنی «شوالیه تاریکی برمیخیزید» شاید جدیترین اثر این مجموعه باشد و خداحافظی شکوهمندانه برای ما میسازد.
نقد و بررسی فیلم The Dark Knight Rises 2012
«شوالیه تاریکی برمیخیزد» جدیترین فیلم کریستوفر نولان است. درست است که کریستوفر نولان را به خاطر فیلمهای موفقش در ژانر سینمای معمایی و جنایی میشناسند، ولی فراموش نکنیم که او استاد ساخت فیلمهای اکشن است و اتفاقاً در تمام فیلمهایش در این ژانر، ثبات خوبی دارد. برخلاف سینمای معماییاش که درجاهایی دچار لغزش میشود.
در نقد فیلم The Dark Knight Rises 2012 باید گفت نولان یکی از برترین نقشهای منفی را از دست داد اما پیروزمندانه از آن خارج شد. نولان برخلاف فیلم قبلی که روی جنگ و قدرت فیزیکی بتمن مانور نمیداد، در این فیلم سعی میکند اکشنهای مهیبی با حضور بتمن بسازد. در فیلم قبلی ما کسی را نمیدیدم که برتری فیزیکی نسبت به بتمن داشته باشد ولی اینجا با بین مواجه هستیم با بازی شاهکار تام هاردی که انتخاب جذاب و درستی است و نمیشود منکر آن شد که بار زیادی از موفقیت فیلم بر روی اجرای بینظیر تام هاردی در نقش بین است.
سکانسهای اکشن با حضور تام هاردی رنگ بوی عجیبی پیدا میکند. حیف که این نقش بینظیر یک پایان شکوهمندانه نداشت. یکی از بزرگترین نقدهایی که به فیلم شوالیه تاریکی برمیخیزد (The Dark Knight Rises 2012) وارد است، همین مسئله است. چرا باوجود تمرکز نولان روی قدرتهای فیزیکی شخصیت بین، در پایان شاهد یک مبارزهی شکوهمندانهی بتمن و بین نیستیم؟ حیف که کریستوفر نولان یک پایان حماسی را در پرداخت فیلم خود دریغ کرد. داستان از جایی شروع میشود که باوجود اینکه شهر در امنوامان است، نبود بتمن احساس میشود و بتمن در فکر یک بازگشت شکوهمندانه است. داستان از جایی شروع میشود که باوجود اینکه شهر در امنوامان است، نبود بتمن احساس میشود و بتمن در فکر یک بازگشت شکوهمندانه است.
در نقد فیلم The Dark Knight Rises 2012 باید به یک ضعف در فیلمنامه اشاره داشت. در این فیلم بتمن نه تنها نمیداند با چه طرف است، بلکه تهدیدی که در مقابل خودش میبیند را ضعیفتر از آن چیزی که هست میداند. شاید اصرار بروس وین به بتمن بود، نقطهضعف فیلمنامه باشد. بازگشت بتمن با در نظر گرفتن تمام دلایل مطرحشده، حتی آلفردی که برای بروس وین یا همان بتمن ارزش زیادی دارد، خوب از آب درنیامده، آنهم وقتیکه دائما در حال سرزنش کردن خودش است. رفتن بتمن به زندان، یک ایدهی بسیار جذاب بود. شکست خوردن شهر در برابر بین به نظر منطقی است. اما بزرگترین ویژگی این فیلم اغراق است. از دیگر مواردی که در نقد فیلم شوالیه تاریکی برمیخیزد (The Dark Knight Rises 2012) باید به آن اشاره کرد، اغراق و غلو شدگی است که در مواردی به فیلم کمک کرده و در بعضی از فیلم را از منطقش جدا کرده است. مادامیکه شهر در دست بین است، فیلم تماشایی و فوقالعاده است. ایده بمب نه که ایدهای بکر و خلاقانه باشد، ولی برای یک تقابل طاقتفرسا بسیار خوب است. ناامیدی محض بتمن در وضعیتی که بین برای مردم شهر رقمزده، حتی باوجود تلاشهای رابین پلیس جوان به همراه گوردون برای پیدا کردن بمب و خنثی کردن آن، رنگ عوض میکند. نقطهی عطف داستان همینجایی است که بتمن بالاخره از زندان آزادشده و دوباره به شهر برمیگردد و انگار دیگر از آن ناامیدی خبری نیست. به تصویر کشیدن روی دیگر سکه، مرز بسیار ظریفی است که میتواند سرنوشت فیلم را به سیاهی ببرد. اما کریستوفر نولان زیادهروی نمیکند و در انتقال مفهوم شکست یا پیروزی عجله و شتابزده عمل نمیکند. حتی برای پیروزی بتمن هم باید دلایلی داشته باشد.
نقد فیلم شوالیه تاریکی برمیخیزد به کارگردانی کریستوفر نولان
زمانی که بتمن در لحظات آخر به میراندای در حال مرگ میرسد، وعدهی انفجار بمب او را به اصل خودش بازمیگرداند و حالا دوباره میفهمیم که چرا اسم شوالیهی تاریکی را روی او گذاشتهاند. تنها شوالیه تاریکی است که هرلحظه برای نجات شهر به پا میخیزد و حالا نوبت به آخرین مأموریت بتمن رسیده است. بتمن بمب را به ماشین هوانوردش میبندد و آن را به بیرون شهر میبرد و با انفجار بمب در بیرون از شهر، بتمن میتواند بازگشت شکوهمند و پیروزمندانهای داشته باشد، ولی آن بمب پایان کار بتمن است. بروس وین برخلاف چیزی که به جیمز گوردون گفت، برای ماشینش خلبان خودکار گذاشته و به همراه ماشین نرفت و کشته نشد. اما نولان تصمیم گرفت بتمن را با همین انفجار بهپایان برساند. نولان سهگانه را در بهترین حالت در اوج خودش بهپایان میرساند. سه تمام شد و رؤیا پردازیها بهپایان میرسد. شوالیه تاریکی قطعاً بهترین فیلم در ژانر خودش است و بسیار فراتر از یک فیلم موفق است
فیلم میان ستارهای تصویری از تحقق رویای انسان
صحبت کردن در مورد فیلم میان ستارهای (Interstellar 2014) واقعاً برایم جذاب نیست. چون میتوانست فیلم خیلی بهتری شود. میان ستارهای قرار است بعد شاهکارهای شوالیه تاریکی یک روشنایی پرفروغ باشد. بازهم مسئله نجات است، اما نه نجات شهر گاتهام، این بار تمام دنیا درخطر است. ستارهی بزرگی مثل متئو مک کانهی در فیلم حضور دارد که بسیار بازیگر بزرگی است. با پخش اولین تریلرهای فیلم Interstellar 2014 همهی طرفداران سینمای کریستوفر نولان، نوید یک فیلم پرهیجان و جذاب را میدادند. اما با انتشار این فیلم، میبینیم که جذابیت فیلم Interstellar 2014 به آن میزان که به نظر میرسید، نبود ولی سکانسهای متفاوتی داشت که حتی در تاریخ سینما کمنظیر است.
تجربهی تماشای فیلم میان ستارهای بسیار متفاوت است. فیلمهای آخرالزمانی معدودی هستند که برای نجات دنیا و بشریت، به سراغ زندگی در دیگر سیارات میروند. متئو مک کانهی فضانورد و خلبان سفینهای است که مأموریت دارد که سیارهای که بتواند جایگزینی برای حیات دنیا باشد را پیدا کند. سخت است که بگوییم «میان ستارهای» افت روند بینظیری بود که کریستوفر نولان از سال 2006 با فیلم حیثیت آغاز کرده بود و در «شوالیه تاریکی برمیخیزد» بهپایان رسید. میان ستارهای هم مانند «تلقین» یک ریسک بود، برای همه یا هیچ. نولان شرایط را برای به تصویر کشیدن یک فیلم فوقالعاده، مهیا کرده بود اما زحمات او شاید آنچنان به بار ننشست.
نقد و بررسی فیلم Interstellar 2014
«میان ستارهای» فیلم جزئیات است و هر بخش از این فیلم، جای پرداخت بسیار دارد.. Interstellar فیلم عمیقی است و از وصل کردن نقاط داستانی تا پنهان کردن رازهایش به فیلم تلقین شباهت دارد. اما میزان بلندپروازی نولان در فیلم جدیدش، کار را خراب میکند و نمیتواند موفقیت فیلم تلقین را دوباره رقم بزند.
در نقد فیلم Interstellar 2014 باید گفت، شاید به لحاظ فرم و نوع روایت یک اثر منحصربهفرد در ژانر سینمایی خود، یعنی فیلمهای آخرالزمانی است، ولی به همین دلیل نولان باید در مورد داستان دقت بیشتری داشته باشد و به منطقها بیشتر بپردازد. اگر بخواهم تجربهی شخصی خودم در مواجه با فیلم را بازگو کنم، باید بگویم که من دو بار فیلم را دیدهام. بار اول بههیچوجه فیلم را دوست نداشتم و در انتها این احساس را داشتم که نزدیک به سه ساعت وقت تلف کردهام. اما بار دیگر که شاید بافاصلهی دو سال بعد از پخش فیلم، به تماشای دوبارهی آن نشستم، کمی ذهنیتم در مورد فیلم عوض شد.
فیلم روایت سادهای دارد و این سادگی این بار به فیلم ضربه میزند. ما با یک نابغه مواجه شدهایم که حالا یک کشاورز شده است و همین پرداخت به کاراکتر کوپر با متئو مک کانهی به نظر خندهدار است. هرچند که بازی قدرتمند او توانسته کمی بر روی اشتباهاتی که در پرداخت شخصیتش وجود دارد، صحه بگذارد. اما بدترین مسئله در نقد روایت داستانی فیلم Interstellar 2014 این است که شخصیت اصلی (کوپر) یک دفعه وارد داستانی میشود که نه خودش و نه ما که مخاطب باشیم بههیچوجه برایش ساخته نشدهایم. چگونه میشود از دغدغههای پدرانه و کشاورزی برسیم به نجات دنیا و خلبانی جت فضانوردی! خب این به نظر کمی عجیب میرسد و یکی از منطقهای توجیه نشدهی فیلم است. اما مرد همیشه حاضر در فیلمهای کریستوفر نولان یعنی مایکل کین در نقش پروفسور برند در حال شرح روایتی است که دنیا را رو به نابودی تصویر میکند. ولی این نابودی قرار است از کمبود منابع غذایی در سالهای آتی رخ بدهد. یعنی یک قحطی جهانی بسیار بزرگ. وقتش رسیده به بزرگترین ایراد فیلم «میان ستارهای» از نگاه خودم، بپردازم.
در نقد فیلم Interstellar 2014 شاید بزرگترین مشکل در قرار دادن روابط علت و معلولی است. ما همیشه معلولهایی را میبینیم که یا از علتش بزرگتر است یا کوچکتر! داستانپردازیها بیهوده بزرگترین آفت فیلم «میان ستارهای» است. چگونه قبول کنیم که وقتی انسان به این تکنولوژی میرسد که حیات را در جهان دیگری بسازد، نمیتواند با استفاده از همین تکنولوژی، مشکل کاشت مواد اولیه مانند گندم و ذرت را حل کند؟ اما بگذارید در نقد فیلم میان ستارهای یا همان Interstellar 2014 فقط به نکتههای منفی آن اشاره نکنیم و کمی از خوبیهای فیلم هم بگوییم. فیلم «میان ستارهای» هرچقدر در علت مشکل دارد در معلول جذاب است. فیلم حرفهای زیبایی دارد، سکانسهای پرهیجانی دارد که در ژانر سینمایی خودش منحصربهفرد است و متئو مککانهی خودش بهتنهایی دانشگاه بازیگری است. اما جذابترین ویژگی «میان ستارهای» به تصویر کشیدن آرزوهای ما است. «میان ستارهای» با شجاعت به سمت موضوعاتی میرود که بشر خیلی وقت است در مورد آن تردید دارد و اتفاقاتی را برای ما به نمایش میگذارد که همیشه در مورد آن کنجکاو بودهایم. مانند زمان در کرههای دیگر، سفر به کرههای دیگر و حتی نابودی کرهی زمین، موضوعاتی هستند که برای همهی ما جذاب است و دوست داریم آگاهی بیشتری در مورد این موضوعات داشته باشیم.
در نقد فیلم Interstellar 2014 باید گفت کریستووفر نولان سراغ موضوعاتی رفته که هیچ سرچشمهای از واقعیت ندارد. ما هیچ ذهنیت خاصی از آن نداریم و باید خودش ذهنیت. ازاینجهت باید در لحظاتی که نقاط اتصال روایت داستاناند، کمی نولان را درک کنیم. نولان میخواهد دنیای پیچیدهای را خلق کند که با معیارهای دانش روز بشری همخوانی داشته باشد. ما نباید احساس کنیم با یک مستند علمی روبهرو هستیم، اما توضیحات علمی در این فیلم نقش مهمی دارند و به ما اجازه نمیدهد احساس کنیم با فیلمی که تماماً زادهی تخیل است مواجه هستیم. به وجود آوردن این تعادل بسیار سخت است و کریستوفر نولان هم نتوانسته به خوبی از پس آن بربیاید. همین اصرار نولان به تشریح فیلم بهصورت علمی است که مخاطب را گیج و سردرگم میکند و این برای فیلم گران تمامشده است. بدتر از آن، زمانی است که فیلم با اطمینان به توضیحات علمی خود، داستانهایی را به وجود میآورد که دیگر با هیچ منطقی جور درنمیآید! مثل فینال عجیب و غریبی که به وجود آورده است.
اگر از روش نجات دادن کوپر با استفاده از «بازی در زمان» بگذریم، ورود به سیارهای که کل خاطرات کوپر با دخترش را ضبط کرده است و روش انتقال کل تجربیات با یک ساعت، زیادهروی است و همینها فیلم را به تا حد فاجعه پایین میکشد. در نقد فیلم Interstellar 2014 باید صادقانه این مسئله را مطرح کرد که این نقطهضعفها باعث شده فاصلهی بین مخاطب و جریانات فیلم زیاد شود. کریستوفر نولان که همیشه مهارت خوبی در تشریح مناسب دنیا و حال هوای فیلم داشت، اینجا نتوانسته موفقیت همیشگیاش را تکرار کند .
نابودی جهان موضوع جدیدی برای آدمها نیست اما جایگزینی آن با جهان دیگر، تقریباً موضوع تازهای است. شاید «میان ستارهای» جزو فیلمهای خوب کریستوفر نولان نباشد، اما از تماشای آن لذت خواهید برد و میتوان گفت فیلم قابل قبولی است. هنر سینما تفاوتها را رقم میزند و در فیلم Interstellar 2014 میتوانید شاهد یکی از متفاوتترین سرنوشتهای پیشبینیشده برای کره زمین باشید.
دانکرک (Dunkirk 2017) و سقوط سینمای نولان
بعضی وقتها با خود فکر میکنم ایکاش نولان میتوانست، مثل فیلمهایش زمان را بهعقب برگرداند و فیلم Dunkirk 2017 را نسازد. بالاخره رسیدیم به بدترین فیلم کارنامهی هنری کریستوفر نولان! اگر شما یک نمودار از موفقیت فیلمهای نولان را تصور کنید، گاهی این نمودار بهشدت رو به صعود بوده و گاهی کمی افت کرده است، اما به یک دفعه پس از ساخت فیلم دانکرک (Dunkirk 2017) به پایینترین حالت سقوط میکند. فیلم قبلی یعنی «میان ستارهای» شاید فیلم قابل قبولی نبود، اما بهاندازهی نقطهضعفهایش، نقطهی قوت داشت. اما دانکرک نزدیک به یک فاجعه است. نولان به ما وعده داده بود که میخواهم متفاوتترین فیلم خودم را به نمایش بگذارم. چه خوب! ما هم استقبال میکنیم. اما متفاوتترین فیلم نولان، بدترین فیلم اوست. قبلاً هم گفتم نولان یکی از بهترین کارگردانهایی است که میتوانید برای فیلم اکشن و یا جنگی پیدا کنید و در اینجا هم با این قدرت مواجه هستیم، ولی مشکل آنجاست که فیلمنامه آنقدر مشکلات ریزودرشت دارد که ما نمیتوانیم بگوییم حتی یک فیلم اکشن خوب دیدهایم.
نقد و بررسی فیلم Dunkirk 2017
برایم عجیب است که برخی از منتقدان سرشناس سینما از فیلم دانکرک حمایت میکنند و میگویند نیمهی پر لیوان را ببنید. نگاه کنید که یک کارگردان برتر فیلمهای مدرن، حالا آمده سراغ جنگ جهانی، این تشویق ندارد؟ نه!!! حقیقتاً وقتی فیلم نتواند حتی به یک فیلم خوب و نه شاهکار تبدیل شود، این جسارت کریستوفر نولان جای هیچ تشویق و تحسینی ندارد.. من از طرفداران سینمای نولان هستم ولی هیچ جایی برای نگاه مثبت در مورد فیلم دانکرک ندارم. در نقد فیلم دانکرک (Dunkirk 2017) باید گفت، معمولاً کارگردان یک هدف مشخص دارد که لزوماً مخاطبان آن را متوجه نمیشوند و یا حتماً دنبال آن هدف نیستند. اما من مطمئنم که نولان حتی به همان هدف واحدی که باعث شد فیلم ساخته شود ابداًنمیرسد. شنا کردن خلاف جریان آب شهامتی میطلبد که کریستوفر نولان دارد و آن را تحسین میکنم. از کلیشهها فرار کردن خوب است ولی پر طاووس را به این راحتی نمیتوان بهدست آورد.
نولان با خودش گفته چرا باید مخاطب همیشه از پیروزی لذت ببرد؟ چرا نباید فرار یا یک عقبنشینی افتخارآمیز، هیجانانگیز باشد؟ این دیدگاه شایستهی تحسین است بهشرطی که ماحصل این تفکر قابلقبول باشد و دانکرک این ویژگی را ندارد.نکتهی دیگری که در نقد فیلم Dunkirk 2017 باید به آن اشاره کرد، ویژگی مثبتی است که هیچوقت در فیلمهای نولان تغییر نمیکند و آن شکوهی است که مدیون موسیقی متنهای محشرش است. مشکلات دانکرک اینقدر زیاد است که نمیدانم از کجا شروع کنم. نولان همیشه به داستانگویی موازی باشخصیت اصلی اعتقاد راسخ داشت، یعنی همیشه فیلمنامه را موازی با نقش اصلی یا گروهی که بهعنوان شخصیتهای اصلی هستند جلو میبرد، اما در اینجا برای اینکه خودش را تکرار نکند، از پرداخت شفاف به نقش پرهیز میکند. در اولین سکانسهای فیلم شاهد سربازی هستیم که سراسیمه در حال فرار است و به ساحل ناکجا آباد دانکرک میرسد و بهشدت گیج میشود که حالا باید چه کند؟ حسی که مخاطب از این فیلم دریافت میکند، دقیقاً به حس این سرباز شباهت دارد. کریستوفر نولان سعی کرده در ساخت فیلم دانکرک از خودش فرار کند و داستانی را بسازد که از شیوههای کارگردانی او تبعیت نکند، اما مگر میشود کسی خودش را فراموش کند. نولان برای فرار از خودش به فیلمنامه دانکرک پناه برده که یک فیلمنامهی کاملاً خطی است و پتانسیل لازم برای ویژگیهای بارز سینمای نولان ندارد. اما نتیجهی این انتخاب، یک فیلمنامهی خطی با شیوهی داستانگوییغیرخطی است که مثل سرطانی میشود که فیلم را زمین میزند. در نقد فیلم دانکرک Dunkirk 2017 باید گفت، نولان سراغ داستان غیر نولانی رفته اما فیلم را به سبک و سیاق همیشگی خودش کارگردانی کرده است.
وقتی شما بخواهید یک شبانهروز چند شخصیت که ابداً در فیلم دانکرک به هیچکدامشان درست پرداخت نمیشود را به یک صبح تا عصر بچسبانید، چیزی که دستگیرتان میشود این است که همیشه شک دارید که الآن کجایید؟ مخاطب با چند قایقران، چند خلبان، چند فرمانده، چند سرباز طرف است که هیچوقت نمیداند که وظیفه اینها دقیقاً در فیلم چیست. هیچوقت اطمینان ندارید که الآن در خط زمان اصلی هستید یا هنوز نرسیدهاید. هر مخاطبی یک جاهایی مسیر شخصیتها را گم میکند و نمیفهمد این شخصیت الآن کجاست یا چطور به میدان نبرد رسیده است!؟
از دیگر ایراداتی که به فیلم دانکرک وارد است، این که در پرداخت به برخی از شخصیتها کمکاری شده است. مثلاً فرمانده جنگ که شخصیت بسیار مهمی است و پیام فیلم در همین فرمانده خلاصه میشود. ولی همین فرمانده بسیار کم دیده میشود و به خاطر حضور همین فرمانده برخی از گرههای فیلم باز میشود که بهطور صریح برای ما حرف میزند. همین مسئله یعنی صحبت کردن شفاف و صریح این کاراکتر هم از دیگر ویژگیهایی است که نشان میدهد نولان میخواسته از خود همیشگیاش فاصله بگیرد و نمیتوان گفت که این کار درست است یا نه، اما باعث شده بیشتر شعاری شود. حتی ایکاش بیشتر شعار میداد ولی فیلم واضحتری تولید میشد.
نقد فیلم دانکرک به کارگردانی کریستوفر نولان
برسیم به یکی از مهمترین نکاتی که در نقد فیلم دانکرک باید به آن پرداخت. دانکرک داستان پیروزی نیست، داستان عقبنشینی است و چالش اصلی همین است. نولان میخواهد به مخاطب القا کند که شخصیتها در چه گودالی افتادهاند. کل هدفشان فرار است و حتی اگر فرار هم کنند بازهم پیروز نیستند و جلوی مردمشان شرمنده میشوند. کریستوفر نولان میخواهد فیلمی بسازد که مخاطبان برای عقبنشینی یا همان فرار سربازان، هورا بکشند! در ابتدا باید بگویم این هدف قابلاحترامی است و میتواند خیلی جذاب باشد. اما من در حالت خیلی ابتدایی میگویم که اصلاً حس نکردم که سربازان اکراهی در هدفشان که عقبنشینی باشد دارند. این اکراه در چندین دیالوگ خلاصه میشود . همین. حتی بااینکه میدانیم اینها در حال عقبنشینی هستند ولی نمیفهمیم این با جنگیدن و یا پیشروی نظامی چه فرقی دارد؟ پس مهمترین هدف کارگردان به سرانجام نرسید و ما با یک فاجعهای روبهرو میشویم.
حالا که همهی اینها را شنیدید، آیا فکر میکنید از کریستوفر نولان ناامید شدم؟ نه اتفاقاً بهشدت به او امیدوارم. این ضربه که نولان در این فیلم خورده، میتواند یک تلنگر بسیار مهم برایش باشد تا سعی نکند از خودش فاصله بگیرد و اتفاقاً روی ویژگیهای مثبت خودش تأکید بیشتری کند
تنت (Tenet 2020) آخرین ساختهی کریستوفر نولان
خب حالا میرسیم به آخرین ساختهی کریستوفر نولان، که همین امسال منتشرشده است. اجازه بدهید در همین ابتدا بگویم که قرار نیست بهنقد فیلم Tenet 2020 بنشینم. تازگی این فیلم، باعث شده نظرات متفاوتی از سوی منتقدان بخوانیم و بشنویم. به عقیدهی من بهتر است بگذاریم کمی این هیجانات ایجادشده بخوابد و از طرفی فیلم کمی برایمان تهنشین شود، تا بتوانیم نگاه دقیقتر و تخصصیتر و بهدوراز هیجان و شتابزدگی ارائه دهی.اما در مجموع خیلیها با دیدن این فیلم گفتهاند که نولان به سینمای خودش بازگشته است. در ادامه مطلب کاملی در نقد فیلم تنت از همین وبسایت منتشر خوااهد شد.
کلام آخر
در مورد اینکه کریستوفر نولان توانسته فیلمهای قابلتحسینی بسازد و خطاهایی هم داشته، صحبت کردیم. همانطور که در ابتدا گفتم بهواسطهی همین تحسینهایی که از کریستوفر نولان شده است، یک حساسیتی در موردش شکلگرفته که اتفاقاً با شنیدن نامش بر روی فیلمی موضع منفی میگیرند. شاید کلیشه باشد که بگوییم همیشه بهترین جواب میانهروی است. ولی این دفعه واقعاً جواب را میان اینکه از کریستوفر نولان خدا بسازید یا اینکه سینمای جعلی دارد، باید پیدا کنید. نولان فیلمی دارد به نام تلقین که ترکیب تمام آن چیزهایی است که یک فیلم خوب لازم دارد ولی از آنطرف فیلمی دارد به نام میان ستارهای که ویژگیهای منفی کم ندارد و یک جاهایی به مستند علمی شبیه است و یا دانکرک که عمیقاً فیلم خیلی بدی است.
نولان سهگانه بتمن را دارد که شاهکار همهچیزتمامی است که نوآوری بینظیری در حوزه سینمای ابرقهرمانی بود. استانداردهای فوقالعادهای در حوزه اکشن دارد، اینها همه ویژگیهای یک فیلمساز بسیار ارزشمند برای حوزه سینما است. ولی از آنطرف همیشه نقدی بر نولان بوده که چقدر حقههای او ماندگار خواهد ماند؟ نمیدانم. شاید بعضی وقتها باید در فیلمهایش دنبال ویژگیهایی باشیم که جدا حقههایش باشد یا لحظاتی که حس خوبی را برانگیخت کرده است. اینکه نهایتاً کریستوفر نولان تا چه اندازه کارگردان موفقی است را نمیدانم! ولی همینکه نمیدانم، یعنی نولان جزو آن دسته از فیلمسازانی نبوده که بتوانی اصطلاحاً با فیلمهایش زندگی کنی. برای جمله آخر میخواهم حرف یکی از بزرگترین منتقدان سینمایی ایران را تکرار کنم. سینمای نولان مسحور کننده و جعلی است. البته من میگویم بااینکه فیلمهایش مسحور کننده است موافقم، ولی جعلی نه.
فیلم شناسیهای بیشتر…
فیلمشناسی آلخاندرو خودوروفسکی
لیست تمامی فیلمهای ساخته شده توسط کریستوفر نولان + معرفی مختصری از هر فیلم :
- Following 1998
“تعقیب” نخستین فیلم بلند کریستوفر نولان است. این فیلم به صورت ۱۶ میلیمتری و سیاه و سفید ساخته شده و تماماً در خیابانهای لندن فیلمبرداری شدهاست.
- Memento 2000
فیلم ممنتو یا “یادگاری” دومین فیلم بلند کریستوفر نولان است. فیلمی نئو نوآر و روانشناسانه، محصول سال ۲۰۰۰ که نولان فیلمنامهی آن را بر پایهی داستان کوتاهی از برادرش، جاناتان نوشتهاست.
- Insomnia 2002
“بیخوابی” فیلمی روانشناسانه به کارگردانی کریستوفر نولان است که در اصل بازسازی فیلمی نروژی محصول سال ۱۹۹۷ به همین نام است. آل پاچینو، رابین ویلیامز و هیلاری سوانک در فیلم به ایفای نقش پرداختهاند.
- Batman Begins 2005
“بتمن آغاز میکند” اولین فیلم از سهگانهی معروف کریستوفر نولان در مورد شخصیت بتمن است که در سال 2005 ساخته شده است.
- The Prestige 2006
پرستیژ که به نام “حیثیت” نیز شناختهشدهاست، یک فیلم سینمایی علمی تخیلی ودلهرهآور به کارگردانی کریستوفر نولان و محصول سال ۲۰۰۶ است. فیلمنامهی این فیلم را کریستوفر نولان به همراه برادرش جاناتان، با اقتباس از رمان کریستوفر پریست به همین نام، نگاشتهاند.
- The Drak Knight 2008
“شوالیهی تاریکی” شاید مشهورترین فیلم کریستوفر نولان باشد. بازی بینظیر حیث لجر در نقش جوکر در این فیلم یکی از جاودانهترینم نقشآفرینیهای تاریخ سینماست. شوالیهی تاریکی دومین قسمت از سهگانهی بتمن به کارگردانی کریستوفر نولان است.
- Inception 2010
اینسپشن که که در ایران با نام “تلقین” شناخته میشود، فیلمی علمی-تخیلی و دلهرهآور به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی کریستوفر نولان و محصول سال ۲۰۱۰ است. لئوناردو دیکاپریو، الن پیج، جوزف گوردون لویت، ماریون کوتیار، کن واتانابه، تام هاردی، دیلیپ رائو، کیلین مورفی، تام برنگر و مایکل کین در این فیلم به ایفای نقش پرداختهاند.
- The Dark Knight Rises 2012
“شوالیه تاریکی برمیخیزد” نام فیلمی ابرقهرمانی، محصول سال ۲۰۱۲ به کارگردانی کریستوفر نولان است. این فیلم آخرین قسمت از سهگانهی بتمن به کارگردانی نولان است.
- Interstellar 2014
“میان ستارهای” یک فیلم آخرالزمانی به کارگردانی کریستوفر نولان است که در سال 2014 منتشر شده است.در این فیلم آخرین تلاشهای بشر برای حیات انسانی در یک سیارهی دیگر به تصویر کشیده میشود.
- Dunkirk 2017
“دانکرک” فیلمی جنگی به کارگردانی کریستوفر نولان محصول سال ۲۰۱۷ است. این فیلم، محصول مشترک انگلستان، آمریکا و فرانسه است. دانکرک دهمین فیلم بلند نولان و اولین فیلم اوست که بر اساس یک رخداد واقعی ساخته شدهاست.
- Tenet 2020
“انگاشته” یا تِنِت یک فیلم آمریکایی در ژانر علمی تخیلی اکشن دلهرهآور به کارگردانی کریستوفر نولان است که در سال ۲۰۲۰ اکران شد.. داستان فیلم دربارهی دو جاسوس حرفهای است که برای پیشگیری از وقوع جنگ جهانی سوم درگیر یک ماجرای پیچیده میشوند..
این واژه رو یکی دو بار در فضای مجازی استفاده کردم که بعداً هزار بار به خودم تذکر دادم که میتوانستم از واژه بهتری استفاده کنم ولی در مورد تحلیل شما از آثار نولان باید بگویم واقعا کاربرد این واژه ها در چنین مواردی بجا و شایسته است. احمقانه ترین تحلیل و نقدی بود که تا به حال دیده ام درمیان تمامی مطالبی که به تحلیل و نقد آثار نولان پرداخته اند چه کسانی که نظر مثبتی در مورد آثار نولان ندارند چه ستایشگرانش ، و چه آنها که راه میانه را در پیش گرفته اند تا این حد کودکانه ، نه. ابلهانه این آثار را تحلیل نکرده اند به روشنی میتوان در میان نوشته هایتان آنچه که از نظرات دیگران کپی کرده اید و نظرات خودتان، خط روشنی ترسیم کرد.
یکی رو میشناسم که فکر میکنه نویسنده قهاری هست عاشق صادق هدایت هست و داستان های کوتاه زیادی نوشته و حتی جملاتی را از داستانهایش بیرون کشیده و در همه جا به عنوان جملات ناب و برگزیده داستانها از آنها استفاده میکند. در واقع سعی میکند خود را نویسنده ای معرفی کند که ارزش هایش شناخته نشده و…
اما واقعیت این است که سطح سواد و استعداد نویسندگی او بسیار نازل و در حد یک نوجوان ۱۲ ,۱۳ ساله که احساساتی است بوده و نمی تواند باور کند استعدادی در نویسندگی ندارد در سن چهل سالگی وقتش را با نوشتن داستانهایی که برداشتی از داستانهای معروف است میگذراند نمیتواند واقعیت را ببیند واقعیت برایش دردناک است و…
توهم داشتن در مورد توانایی ها و استعدادها فقط بی آبرویی به بار می آورد و …
من نولان فن نیستم اما نقد و تحلیل در حد قهوه خانه بود!لطفا کسی که سواد سینمایی داشته باشه رو برای تحلیل انتخاب کنید.تحلیل یعنی نگاه بی طرفانه بر پایه علم و استدلال نه اینکه بگی به نظر من اینجا افتضاح بود؛و وقتی این حرفو میزنی باید براش استدلال بیاری!
موفق باشید.