جک لندن یکی از نویسندگان آمریکایی است که در کشور خود خیلی کمتر از کشورهای دیگر شناخته شده است. او در سال ۱۸۷۶ در سانفرانسیسکو متولد شد. جاذبهی آثار او از این نظر حائز اهمیت است که جک نیز مانند بسیاری از بزرگان جهان ادبیات، از میان مردمی که جامعه بورژوازی آنها را به عنوان طبقه پست و طبقه سوم به شمار می آورد، بیرون آمده و مدتهای مدید با بدبختی، حرمان و تحمل رنج دست به گریبان بوده است. تا سرانجام راه شهرت و سعادت خویش را پیدا کرده است. در این مقاله ابتدا زندگینامهی جک لندن که به قلم همسرش چاپ شده را به صورت مختصر میخوانیم. در بخش هایلایت، جملات معروف و سخنان ماندگار جک لندن را با هم میخوانیم. همچنین میتوانید آلبوم تصاویر جک لندن و مجموعه کتاب های او (شامل 10 کتاب) را دانلود کنید. در انتها به معرفی مختصری از سبک فکری و آثار او خواهیم پرداخت.
جک لندن از هشت سالگی به کار کردن مشغول بوده. آن هم در مشاغل سخت و عجیبی مثل نگهبانی کندوهای عسل، روزنامه فروشی، ریسندگی و خدمهی کشتی! به جز ساعاتی که مشغول به کار بود، تمام وقت آزاد خود را در کتابخانههای عمومی به خواندن میگذراند.
پس از پایان دورهی تحصیلیاش در مدرسه، با ماهیگیران قاچاقچی هم دست شد. سپس ملوان یکی از کشتیها را به عهده گرفت و اندک زمانی، خود به صیادی پرداخت و سفرهای دور و دراز کرد. حتی تا سواحل ژاپن و دریای سرخ رفت. پس از هفت ماه دریانوردی به کالیفرنیا برگشت و در آنجا به کارهای مختلفی مشغول شد و همزمان نویسندگی را آغاز کرد.
پس از کسب یک جایزهی ادبی از یک روزنامهی محلی، برای نوشتن وصف حالی از سفرش به سواحل ژاپن، ذوق نویسندگی در او پدیدار شد. بعد از آن هر چه می نوشت روزنامهها نمی پذیرفتند. پس جک لندن سفرهای دیگری را در پیش گرفت و از راه اقیانوس کبیر به کانادا رفت و در آنجا به جرم ولگردی مدتی در زندان بود.
جک لندن در ۱۸ سالگیاش به اوکلند برگشت و در آن زمان سوسیالیست تندرویی شده بود. برای اینکه دوره دبیرستان را به پایان برساند سمت دربانی آنجا را پذیرفت در مدرسه هم کار میکرد و هم درس میخواند و در ضمن مندرجات روزنامه آن دبیرستان را به عهده گرفت. از آن زمان، این جوان سوسیالیست در ادبیات آمریکا معروف شد. پس از چندی، وارد دانشگاه بروکلی شد و برای اینکه بتواند در آنجا درس بخواند در مغازه رختشویی کار میکرد و در ضمن به کارهای ادبی مشغول بود و چون این هر سه کار با هم صورت نمی گرفت، مدتی از نویسندگی دست کشید.
پس از چندی به معادن طلای کانادا رفت و مدتی در آنجا کار کرد. وقتی که به شهر خود بازگشت پدرش مرده بود و بار خانواده به دوش او گذاشته بود. در ضمن اینکه در پی کار میگشت، کتاب معروف خود با نام “در فرود آمدن از رود” را نوشت اما کسی آن را چاپ نمیکرد. چندی گذشت تا یکی از روزنامههای داستانی آن را چاپ کرد و ۵ دلار حق تالیف به او داد اندکی بعد کتابی با نام “گربه سیاه” به قلم او منتشر شد و این بار ۴۰ دلار دستمزد گرفت. از آن پس میتوانست از راه نویسندگی امرار معاش کند.
پیداست که چنین کسی در نویسندگی جز توصیف به زندگی مردمان محروم و کارگران تهیدستی که با آنها محشور بوده، چیز دیگری در چنته ندارد و همین سرمایهی معنوی، بزرگترین اندوخته ادبی او شد.
جک لندن در سال ۱۹۰۳ سفری به لندن کرد و کتابی به عنوان “ملت پرتگاه” با خود به ارمغان آورد. پس از آن با همسر خود و یک کشتیبان و یک آشپز و یک نوکر ژاپنی با کشتی کوچکی، سفری به دور دنیا را آغاز کرد. ولی به استرالیا که رسید نتوانست از آن دورتر برود.
روی هم رفته جک لندن در حدود ۲۰ جلد کتابی که از خود به جا گذاشته، در برخی از این کتابها حیات جانوران و زندگی آنها را تشریح کرده که از میان آنها، میتوان به کتابهای خواندنی مانند “بانک جنگل” که در سال ۱۹۰۳ انتشار داده شده است و کتاب “سپید دندان” اشاره کرد. برخی از کتابهای او که شاهکارهای او هستند، اوصاف دقیق از زندگی کارگران و مردمان محروم و تنگدست است. خود در یکی از آن کتابها از زبان یکی از قهرمانانش میگوید:
آنچه من میپسندم کشمکش است. تنها کوشش و تلاش است که برای زندگی هر انسانی دستمایه سعادت است. زندگی بدوی واقعیت است.
یکی از کتابهای جک لندن با عنوان “در برابر آدم”، وصف زندگی بدوی است. در همین دستهبندی باید کتاب جک لندن با نام ” عشق به زندگی ” را قرار داد که آینه بسیار جلا از زندگی مردم محروم و ناکام است. میتوان جک لندن را از نویسندگانی دانست که ترجمان بدبختیها و ناکامیها و سیهروزیهای کثیری از فرزندان آدمی بودهاند و به همین جهت سرمایهداران آمریکایی، نام او را به زبان نمیآورند و در کتابهایی که برای جلب توجه به پاس زحمات جکلندن نوشته شده، نام او هم مانند هزاران گوینده و سراینده است که چون به خداوندان جاه و مال نزدیک نشده و با آنها تملق نگرفته و شرح پستیهای آنهارا نوشتهاند، کتابهای جک لندن در تاریخ ادبیات آمریکا کمرنگ است و تنها در گوشه و کنار با خواندن اثری از آنها باید زندگیشان را روشن کرد. چنانکه برخی از آثار جک لندن نه تنها در زندگی او چاپ نشده، بلکه تا مدتها پس از مرگش نیز منتشر نشد.
زندگینامهی جک لندن
جک لندن از آن دست نویسندگانی است که روایت زندگی او به قدری جذاب و خواندنی است که اگر در کنار تمامی رمانها و داستانهایی که به چاپ رسانده، زندگینامهاش را به رشتهی تحریر درمیآورد، لذت خواندن آن دست کمی از سایر آثارش نداشت.
زندگی پر فراز و نشیب جک لندن، مملو از اتفاقات تحیرآور و جذاب است که خودش شبیه به یک قهرمان، یک تنه از میان تمامی مشکلات و سختیها عبور کرده و راه سعادتمندی و بهروزی خود را پیدا میکند. با اینکه یادداشتهای روزانه و نامههای فراوانی از او به جای مانده، خودش هیچگاه علاقهای به نگارش زندگینامهاش نداشته است. در حالی که همه جا از خاطرات عجیب خود و اتفاقات و تجربیاتش سخنوری کرده و ریشهی تمام سوژههای داستانیاش را با ملاحظهی دقیق و موشکافانه از زندگی خود به دست آورده است.
همسر دوم جک لندن پس از مرگش، با استفاده از یادداشتها و خاطرهنگاریهای روزانه و همصحبتی و معاشرت با نزدیکان و دوستانش در ادوار مختلف زندگی جک لندن، زندگینامه جک لندن را به رشتهی تحریر درآورده است. در مطلب فوق سعی شده به صورت مختصر، بخشهای جذاب زندگی او را روایت کنیم و ناگفتههای او را از زبان خودش بشنویم.
جک لندن در خانوادهای فقیر متولد شد
جک لندن در ۱۲ ژانویه سال ۱۸۷۶ میلادی، در یک خانوادهی روستایی که از چندین سال پیش در نواحی مغرب مستقر شده بودند، در شهر سانفرانسیسکو پا به جهان گشود. جک لندن در واقع به نام “جک گریکفتر لندن” نامیده میشد. وقتی که اولین بار به مدرسه پا گذاشت، نام کوچک جک را برای خود برگزید و از آن پس نیز به کسی اجازه نداد که او را به نام دیگری صدا بزند. پدر او ” جن لندن ” از ازدواج اول خود دارای فرزندان متعددی بود که بزرگترین آنها ” الیزا ” بود. الیزا در زندگی و در قلب نابرداری خود، جای بزرگی را اشغال نموده بود و در ابتدا برای بزرگ کردن و تربیت جک به زن پدرش ” فلورا ” کمک فراوان کرد.
جک لندن چه از روی بدبختی و چه از لحاظ درست نبودن نحوهی ترکیب خانوادهاش دائم در تنگدستی و فلاکت به سر میبرد و همین که ” فلورا ” میدید که کار و بار شوهرش رو به بهبودی میرود، با خوی اندوهناک به فکر تغییر خانه و کوچ میافتاد.
خانوادهی جک لندن به ترتیب در محلههای سانفرانسیسکو، اوکلند، آلامدا و لیورمور سکونت گزیدند. جک خاطرات حزنآوری از روزهای زندگی خود در این ساحل بی حاصل و خشک که اغلب مه غلیظ آن را در بر میگرفت در خاطر سپرده بود.
همهی اعضای خانواده در مزرعه مشغول به کار میشدند. فلورا و جن در مزارع کار میکردند. الیزا به خانهداری و بیل زدن باغها میپرداخت. جک نیز از کندوهای زنبور عسل نگهبانی میکرد و در پر کردن کیسههای سیبزمینی به کارگران کمک میکرد.
در پنج سالگی جک بدون آنکه معلم و یا مربی داشته باشد، خواندن را فرا گرفت. هنگامی که کتابی در دسترس نداشت، از کاغذ پارههای کوچه و بازار که چند کلمهای روی آنها چاپ شده بود، استفاده میکرد تا چیزی بخواند.
در مدت 10 سالی که الیزا با برادر خود به سر برد، او را از هر جهت آماده برای دریافت تاثرات و انفعالات و مستعد برای درک مسائل بسیار پیچیده مشاهده کرد. زیرا به زودی و به درستی میتوانست از چند کلمهای که یاد گرفته بود استفاده کند.
جک لندن بچهای باهوش و تلاشگر بود و هرگز مایل نبود بیکار بنشیند. کودکی قوی و نیرومند بود که ظاهرش بیشتر از سن و سال خود نشان میداد. جک در مورد آن سالهای خودش میگوید:
زمان کودکی به یاد ندارم که مادرم مرا نوازش کرده باشد. اما گاهی پدرم مرا تشویق میکرد.
هرگز نفهمید که به چه وسیله کتابهای “زندگی گارفیلد” و “سفرهای آفریقا” اثر “پل دوشایو” داخل روستای محل سکونت آنها شده بود! خواندن این دو کتاب و کتاب “الهه آمبرا” که از آموزگارش قرض گرفته بود، سخت او را در زمان اقامتش در لیورمور به خود مشغول کرده بود.
مهاجرتهای نسنجیده خانوادهی جک، او را متزلزل ساخت. جک لندن چند ماه پس از عروسی خواهرش الیزا، همراه با خانوادهاش به سانفرانسیسکو بازگشت. جک هنوز ۱۱ ساله بود که راه کتابخانههای شهر را در پیش گرفت. آرنجهای خود را به میز تکیه میداد و چون مدت درازی از نعمت خواندن و مطالعه بیبهره بود، آنقدر مطالعه میکرد تا چشمانش دیگر تاب نمیآورد. جک لندن در مورد 11 سالگیاش میگوید:
پس از بازگشت به سانفرانسیسکو مبتلا به بیماری روحی و عصبانیت شدید شدم. بر اثر کمترین سخن و یا تماسی فریاد میکشیدم “ولم کنید. گم شید. منو اذیت نکنید.” اما با شور و اشتیاق فراوانی کتاب میخواندم و حواشی کتابها را با نوشتههایم پر میکردم. در آن زمان قصههای بسیار متنوعی را مطالعه میکردم که به خصوص میتوان تاریخ سرگذشتهای پرحادثه و سفر نامهها را نام برد. صبح، ظهر، شب، چه روی میز و چه در تختخواب، چه در وقت تفریح مدرسه و چه در مسیر راه خانه همیشه کتاب میخواندم.
خرید اینترنتی کتاب آوای وحش اثر جک لندن از سایت دیجی کالا
جک پس از مدتی که دید برای ادامهی حیاتش به پول نیاز دارد به روزنامهفروشی در کوچه و خیابان مشغول شد. زندگی خانوادگیاش را از یاد نبرده بود اما میتوان گفت جدایی او از خانواده خیلی زود اتفاق افتاده بود. متاسفانه وضع معیشتی آنها به سبب سانحهی قطار که برای جن، پدر خانواده روی داده و چند دندهاش را خورد کرده بود، بیش از پیش به تنگنا افتاده بود.. جک در خصوص آن روزهای خود میگوید:
پس از بیماری پدرم در کوچه روزنامه فروشی می کردم. هر چه کار میکردم، به خانه میدادم. با شرم و خجالت به مدرسه میرفتم. چون لباسهای من خوب نبود. از این دوره به بعد، دیگر کار بچهگانهای از من سر نمیزد. در ساعت ۳ بامداد برای بردن روزنامهها از خواب بر میخواستم. وقتی که این کار به انجام میرسید، مستقیماً به مدرسه میرفتم و پس از مدرسه، با روزنامههای عصر سرگرم میشدم. روز شنبه به کسی که یخ به خانهها میرساند کمک میکردم. یکشنبه ژتون بازی برای دائمالخمران هلندی جمعآوری مینمودم تا در قمارخانهها بازی کنند. خداوندا هر چه کار میکردم به خانه میدادم. در صورتی که لباسهایی مانند لباسهای مترسک به تن داشتم.
جک لندن عاشق دریانوردی بود
جک در ۱۳ سالگی میبایست امتحان ششم ابتدایی را میداد. اما جک فقیر به سبب شرم از لباسهای کهنه خود از حضور در جلسهی امتحان صرف نظر کرد. جک پس از مدرسه و فروش روزنامهها و کارهای شاق و دشوار جور واجور، یک روز خود را در یک قایق بادبانی سپری میکرد و ماهیهایی را که با خود باز میآورد دلیل این تفریح و نشاط او بود. صاحب کشتی و سرنوشت او که از رفتار باد ناراحت شده و نمک دریا کامش را شور کرده بود، ریسمان بادبان را به دست گرفته و در عقب کشتی مستقر شده بود تا کشتیهای عظیمی را که با شتاب از کنارش عبور میکردند زیر نظر بگیرد. در سکان کشتی بود که خود را یک شخصیت واقعی تصور کرد و این مسئله را از خود میپرسید که این راه خوبی است؟ میتوانم به این کشتی کوچک اعتماد کنم؟ اگر عبور از دریا خطرناک است، لااقل مرا از زندگی غمآلوده و کثیف و پر زحمت قبلی خود در روی خشکی نجات میدهد.
او تنها در برابر این جهان و دور از مردم و جار و جنجالهای شهر میخواست زندگی کند و آن وقت احساسات خویشتن را تحلیل کرده و در مقابل زیبایی آسمان و دریا از شدت شوق میلرزید.
از آن پس بیاندازه به دریانوردی علاقهمند شد. در حقیقت بنمایهی افکار او در دریا شکل گرفته بود. روح او در دریا تلطیف شده بود. دلربائی فواصل بیپایان را نیک دریافته و دریا برانگیزاننده ماجراجویی او بود.
در بحبوحهی بادهای تند و نشاط آور، سرور و خوشنودی را احساس میکرد. اغلب در سکان کشتی خود ساعاتی را بدون خواندن و حرف زدن میگذراند و مغز فعال خود را در جذبهی یک مستی لطیف فرو برده و از این که توانسته است نیروهای خود را جمع کند و با طوفان و کولاک مبارزه کند، بسیار خوشحال بود. جک لندن هرگز مایل نبود اتومبیل داشته باشد. او به همسرش میگفت:
تو و من دو فرد عقب مانده هستیم. وقتی که هفت سال از عمر ما گذشت، با اسب جادههای طبیعی را طی خواهیم کرد. ولی همیشه کشتی بادبانی در اختیار خواهیم گرفت. مگر راندن یک کشتی از یک اتومبیل مشکلتر و خوشایندتر نیست؟ هر کسی میتواند یک ماشین آخرین مدل را براند اما برای راندن یک کشتی بادبان، مهارت و ابتکار لازم است.
جک که به شغل پاسبانان کشتی غبطه میخورد، اغلب دور لنگرگاه پرسه میزد. روزی بلاخره با ملوانانی ۱۹ ساله که قلابانداز ماهری هم بود، آشنا شد و به واسطهی او توانست در کشتی “ایدلر” به عنوان خدمهی کشتی استخدام شود. در همین کشتی نفتی بود که جک زندگی مردانهی خود را آغاز کرد. او در اولین سفر دریایی خود با یک قلابانداز و یک فراری انگلیسی به نام “اسکوتی” رفیق و همقسم شده بود.
ملوانی برای جک لندن شغلی دوست داشتنی و لذت بخش بود. او عشق بیحد و وصفی به دریا داشت. همه چیز وقتی روی عرشهی کشتی ایستاده بود به نظر زیبا و دوست داشتنی میآمد و او را حسابی سر ذوق آورده بود. از وسایل عجیب و غریبی که به دیوارههای کشتی آویزان بود و با تلاطم دریا به نوسان در میآمد، تا کلاه ملوانان که با مخمل مزین شده بود، نیم تنهی آبی رنگ ماهوتی، پیراهنهای ورزشی، چکمهها و بالاخره تمام ساز و برگ ملوانانی که آلوده به بوی کپک بود را دوست داشت. به عقیدهی جک لندن فقط درون کشتی انسان به درستی و با وسواس و مهارت خاصی از ظرفیتهای مکانی حداکثر استفاده را میکند. تختخوابهای تُنک، میزهای تا کردنی، نقشههای لولهشده که مرتب پشت سرهم چیده شده بود و قطبنما که شبیه به تقویم روی تختهای نصب شده بود. همهی اینها جک لندن، این پسربچهی ماجراجو را هیجان زده میکرد.
جک پس از معاشرت با ملوانان و صیادان و علامتچیهای کشتی، موفق شد با صاحبان کشتی طرح دوستی بریزد. بلاخره “پترو هولت” یکی از صیادان معروف شهر، قراردادی با جک امضا کرد و او را استخدام کرد تا با کشتی بزرگ و سه دکلهی ” سوفی سترلند ” در سفر به ساحل ژاپن با آنها همراه شود. جک در آن زمان ۱۷ ساله بود.
برای هر شخصی چه افتخاری بالاتر از اینکه در دنیایی زندگی کند که برای او خلق شده و با آدمهایی معاشرت کند که شبیه به خودش هستند. جک لندن وقتی که داخل کشتی شد، دنیای رویایی در مقابلش پدیدار شد. خشکی و غم و اندوه و پول و همه چیز از یادش رفته بود. نردبان عرشهی سوفی را پایین کشید، کیسهی خود را در گوشهای نسبتاً روشن، زیر دریچه قرار داد و اندیشید که دستمزد ماهانهاش را تا روز بازگشت جمع کند.
کار کشتی خیلی زیاد بود اما جک نوجوانی فعال بود که داشت به مردی سختکوش و قدرتمند تبدیل میشد. جک لندن با دقت به دستورهای فرمانده و رئیس کشتی گوش میداد و به تمام همسفران خود توجه داشت. جک وظایفی که به او محول شده بود را بدون کوچکترین اشتباهی به انجام میرساند. او وصف حال کار خود را اینگونه تعریف میکند:
ملوانی ماهر بودم. زیرا برای شناختن نام نفرات حاضر در کشتی و برای یادگیری کارهای جدید، تنها به چند دقیقه احتیاج داشتم. همه چیز خیلی ساده بود. من روی عرشهی کشتی به استدلال و مشاهده عادت کرده بودم. من باید چگونگی ادارهی قطب نما را یاد می گرفتم که یادگیری آن یک ربع ساعت وقت گرفت. موقعی که برافراشتن و پایین آوردن بادبان لازم میشد، من از سایر دوستانم تواناتر و ورزیدهتر بودم. زیرا در این کار بیشتر از دیگران تجربه داشتم. در عرض این هفت ماه دریانوردی فقط تنها چیزی که یاد نگرفتم، مانور کشتی بود. روش من عاقلانه ساده و صریح بود. در ابتدای امر با خود عهد کردم که احتیاجات خود را هرچقدر که مشکل باشد، به تنهایی انجام دهم تا محتاج کمک دیگران نباشم. هرگز وقتی که لازم بود طناب را بکشم، کوتاهی نمیکردم. زیرا دوستان من منتظر بودند که از من خطایی سر بزند. افتخار خود را در این میدانستم که اول از همه به عرشهی کشتی رفته و آخر از همه از آن پایین بیایم. بدون آنکه کوچکترین زحمتی به دیگران بدهم. در بالا رفتن از دکلها چابک بودم و هر زمان که احتیاجی به تعمیر و درست کردن بادبان پیدا میشد، من بیش از سهم و وظیفه خودم کار میکردم.
جک لندن برای تسکین اشتهای سیرنشدنی خود در خصوص خواندن، ساعاتی از شب را صرف مطالعه میکرد. شبها به تختخواب کوچک خود رفته و برای آنکه دوستانش آزرده نشوند با دستهای خود، دور چراغ نفتی را گرفته و حجابی درست میکرد و مشغول مطالعه میشد.
در طول این سفر جک بهترین دوران زندگیاش را طی کرد. همین که کشتی “سوفی نترلاند” وارد ژاپن شد، بومیان با قایقهای پارویی خود در حالی که طلب دستمزد میکردند به آن نزدیک شده و کشتی را به کنار ساحل کشیدند. جک لندن وقتی که در قایق بومیان مینشست با خود میگفت “چه ماجراهای عجیب و چه چیزهای نادیدهای انتظارم را میکشد.” خود شهر در نگاه او جلوهای نداشت. فقط و فقط دامنههای رشته کوههای اطراف چشمنوازی میکرد. جک از اعماق قلبش میخواست تا از آن کوهها بالا رفته و دهکدههای عجیبتر و دیدنیتری را که مانند این بندر کوچک، مملو از نژاد سفیدپوستان آمریکایی نبود کشف کند. بعد از گذشت ۷ ماه کشتی سوفی سترلند به سانفرانسیسکو بازگشت. جک لندن که تمام دستمزد خود را پس انداز کرده بود، در نامهای به دوست خود نوشت:
پس از از هفت ماه دریانوردی، پولی به دست خانوادهی من رسیده است. اما چیزی که با پول دستمزدم برای خودم خریدم، تنها یک زیرشلواری، یک پالتوی نیم تنه و یک کلاه است. مابقی پول صرف قرضهای پدر و نگهداری از خانواده شد.
سال بعد دوستش پترهوت به او پیشنهاد کرد که در کشتی “مری توماس” استخدام شود. ولی او به بهانهی اینکه عاشق دیدار دریاهای جنوب است، پیشنهاد او را رد کرد. بعد از گذشت مدتی کشتی مری توماس دریای بیکران غرق شد و تمام دوستان او را به کام مرگ کشاند.
خرید اینترنتی کتاب سپید دندان اثر جک لندن از سایت دیجی کالا
جک لندن با آن شانههای فراخ و عضلات محکم که زیر فشار دریانوردان خشن فرسوده بود، وبعد از این سفر دچار معضلات فراوان گردید. سرانجام موفق نشد کاری پیدا کند و با زحمات زیادی به عنوان یک کارگر ساده در یکی از کارخانههای ریسندگی مشغول به کار شد. مسلماً پس از تجارب جدید خود میتوانست مدعی شغل ارزندهتری باشد و دستمزد بیشتری دریافت کند، ولی فقر و احتیاج خانواده او را مجبور میکرد به هرکاری تن دهد. به همین جهت در کارخانه ریسندگی به عنوان کارگر استخدام شد و بدون هیچ گلایهای از رنج و تحمل خود، مغرور و خوشحال بود. جک لندن در این خصوص میگوید:
هر کسس از ناتوان و پیر گرفته تا آنهایی که قربانی حوادث کار میگردند، میتوانند انتخابهای دیگری داشته باشند. من اما تن به کار داده و کوتاهی نکردم. معدهی من سنگ را هذم میکند. با انگیزه و پافشاری که من در انجام کار داشتم، هرگز طعمهی خطری نشده و به رنج خسته کنندهی روزانهی خود میبالم.
وقتی که به کتابخانهای که در گذشته به آنجا مراجعه میکرد و کتاب میخواند بازگشت، با دقت زیادی شروع به خواندن دوباره کرد. ولی در این زمان هیجان و التهاب جوانیاش تسکین یافته و به ارزش خود پی برده بود. مگر اتفاقات عجیب و سوانح پیش آمده در زندگیاش حیرتانگیزتر از آن مطالبی نیست که در کتابها نقل می کنند؟ او حالا خودش را از نظر فکری پختهتر میدانست. او علاوه بر کسب تجربیات عجیب و مشقت باری که در زندگی داشته، اندیشهاش نیز گسترش یافته بود. جک لندن حالا بیش از هر زمان دیگری معنای فقر و تهی دستی را درک میکرد. احتیاجات مالی و تاثیراتی که بر زندگی او گذاشته بود، برایش پدیدار شده بود. در آن زمان فکر به اینکه “انسان نباید فقط در ازای پولی که میگیرد کار کند” در نظر جک لندن بعد از خیانت، بزرگترینِ خطاها محسوب میشد. و باز در همین خصوص میگوید:
من در آن هنگام کاملاً تحت نفوذ افکار بورژوازی بودم. روزنامههای بورژوازی مطالعه میکردم. به سخنرانیهای بورژوازی گوش میکردم و بالاخره چاپلوسیهای سیاستمداران بورژوازی را باور میکردم.
“فلورا” مادر جک لندن، وقتی که شنید در مجلهی “صدای سانفرانسیسکو” مسابقهی ادبی ترتیب دادهاند، با تمام قوا کوشید تا جک را وادار به شرکت در این مسابقه کند. جک لندن با وجود ۱۳ ساعت کار روزانهی خود که حسابی او را خسته میکرد، حتی شبها به زحمت میخوابید. ولی با این وجود، سعی کرد تا در مسابقه شرکت کند. به همین خاطر از فلورا پرسید: ” چه بنویسم؟” و مادر جواب داد: “چرا از دیدنیهای ژاپن و دریا چیزی حکایت نمیکنی؟” جک لحظهای اندیشید و همان شب تا ۵ صبح فردا مشغول نوشتن شد. شب بعد نیز با همان شرایط کار نویسندگی خود را ادامه داده و به اندازه دو هزار کلمه به نوشتهی خود افزود. در شب سوم چون از کار بدون وقفهی خود خسته شده بود، به اصلاح نوشتههایش پرداخت و آنها را بازنویسی کرد. وقتی که مقالهاش را به پایان رساند با حیرت فراوانی دید که نوشتهی او تحت عنوان ” یک طوفان در سواحل ژاپن” جایزهی اول را برده است. حیرت او زمانی بیشتر شد که شنید برندگان جایزهی دوم و سوم، از جمله دانشجویان دانشگاههای کالیفرنیا و استنفورد هستند. پدر و مادر جک خیلی از این پیشرفت فرزندشان خوشحال شدند..
بدین ترتیب جک لندن کار دلخواه خود را آغاز کرد. ولی متاسفانه مقالهی بعدی او که به همان مجله فرستاده شده بود، چندان دل پسند نبود و با شکست مواجه شد. جک دوباره مجبور شد با همان عایدی ناچیز کارخانه بسازد. جک لندن در نامهای که به یکی از دوستان خود مینویسد وضع خود را چنین شرح میکند :
«در این دوره ماهی ۴۰ دلار از کارخانه دستمزد میگرفتم. ولی در عین حال ۲۵ دلار از یک مسابقه ادبی به دست آوردم. ۱۰ دلار پس انداز کرده و ساعت مچی خود را از گرو درآوردم. اما دو روز بعد مجبور شدم برای خریدن توتون دوباره ساعت خود را گرو بگذارم!»
جک لندن عاشق دختری میشود که نام او را هایده میگذارد
در همین زمان در یکی از مراکز مجامع پروتستانها دختری را ملاقات کرد که اسم ان را هایده گذاشت. ملوان جوان با جسارت خود را به این دختر زیبا سیه چشم و خوشزبان که تاکنون به زیبایی او کسی را ندیده بود، نزدیک کرد. هر دو متوجه هم شده و پس از آنکه لحظهای به یکدیگر نگاه کردند، چشم به زمین دوختند. این لحظه در نگاه جک لندن به اصطلاح یک پیشامد غیرمترقبه بود. جک از طریق یکی از دوستانش به هایده پیغام فرستاد و پس از چند بار ملاقات زیر آسمان پر ستاره، کامشان به مستی مطبوع شد و عشق شیرین جوانی در آنها پدیدار گشت. جک لندن در این باره میگوید:
اگر این عشق، بزرگترین عشق عالم به شمار نیاید، مسلماً شیرینترین آنها محسوب خواهد شد. من هایده را بیش از یک سال دوست داشتم و در عرض این مدت، تمام حواسم متوجه او بود. خاطرهی او تا آخر عمر در نظرم گرانبها و دوستداشتنی خواهد بود.
در اوایل زمستان، به مناسبت برودت هوا که برای گردش و تفریح مناسب نبود، هر دوی آنها دست از گردشهای شبانه خود کشیدند. جک که پول خرید پالتو نداشت، مجبور بود به بهانهی بازی به کافههای درجه سوم و چهارم پناه ببرد.
خرید اینترنتی کتاب گرگ دریا اثر جک لندن از سایت دیجی کالا
سرانجام جک لندن فهمید که یه کاره مطلقا یَدی ارزش این همه زحمت را ندارد و افزایش یک دلار و ۲۵ سنت در روز به دردش نمیخورد. پس از کارخانهی ریسندگی بیرون زده و به فکر کار دیگری افتاد. چون یک متخصص برق را آدمی دارای شخصیت اجتماعی مناسب و پیشرو تصور میکرد، با ارادهی راسخ این شغل را پذیرفت. حالا ببینید با چه لبخند تلخی اولین اقدام خود را این چنین نقل میکند:
سر کارگر کارخانهی نیروی برق شهر اوکلند که مردی متکبر و دارای ریشی بلند و سفید بود، مرا مسخره میکرد. با این وجود نمیتوانستم حدس بزنم که استعفای دو انباردار که از کارفرمای خود و دستمزدی که به آنها میداد ناراضی بودند، او را از اول صبح عصبانی کرده و او مرا از لحاظ دستمزد به آنها ترجیح میدهد. من پرمدعا که میخواستم از همان روزهای اول کاملاً وارد مسائل مهم الکتریکی شوم، با خونسردی به زبان بازیهای این آدم گوش دادم. برای من اهمیتی نداشت که تنها یا با هر کس دیگری که باشد دیگهای بخار را پر کنم. من این کار را به تنهایی انجام میدادم تا روزی که یک تلمبه ساز دلسوز به من گفت: “تو با اینکه ۱۸ سال بیشتر نداری و در ماه دستمزد تو از ۳۰ دلار بیشتر نمیشود، کاری انجام میدهی که آن دو مرد تنومند و قوی که ماهیانه ۸۰ دلار دستمزد میگرفتند، به بهانهی سختی کار و اجر ناچیز، از این کار دست کشیدند.” آن مرد میتوانست زودتر این مطلب را به من بگوید، ولی خیال میکرد که من خودم خسته شده و از کار دست خواهم کشید. اما وقتی که پی برد این کار شاق دارد مرا از پا درمیآورد، لب به سخن گشود. من درحالی که به اجداد خود می بالیدم که در تمام جنگهای ایالات متحده سرباز جنگی بوده اند، میخواستم ثابت کنم قادرم خستگی را تحمل کرده و زیر کار شانه خالی نکنم. آن وقت پس از آنکه کار همیشگی خود را انجام داده و دیگها را برای شب پر کردم، از آن کار استعفا دادم. در آن هنگام فقط به ۲۴ ساعت خواب بدون وقفه میاندیشیدم.
در آن زمان دغدغهی اصلی اکثر شهروندان ایالات متحده آمریکا بیکاری بود. در همان زمان چند ژنرال که معروفترین آنها “کیلی” و “کوکسی” بودند، بیکاران را از هر ناحیهای جمع کرده، چه با لوکوموتیو -اگر کرایه نمیگرفتند- و چه با سایر وسایل، شده حتی با پای برهنه به سوی واشنگتن به راه افتادند.
این ارتش در بین راه و در شهرهای مختلف، بیکاران زیادی را به سپاه خود افزوده بود. مقصود آنها این بود که در زیباترین شهر آمریکا یعنی واشنگتن که مقر حکومت بود، چادر افراشته و به اشغال باغهای ملی و پارکهای شهر واشنگتن بپردازند تا سران حکومت، مجبور شوند برایشان کاری تهیه کنند. جک لندن نیز روز ششم آوریل ۱۸۹۴تصمیم گرفت به ارتش کیلی و کوکسی بپیوندد و با آنها همراه شود.
وقتی که برای خداحافظی نزد «الیزا» رفت، خواهرش که متوجه شده بود به جز چند سنت چیزی در جیبش ندارد، فوراً به اتاق کار خود رفته و یک اسکناس ۱۰ دلاری آورد و به او داد و جک را بدرقه کرد. غرور جک لندن مانع این میشد تا در کوچهها و خیابانها گدایی کند و چه برای لقمه نانی به این در و آن در بزند. تا لحظهای که آخرین دلار الیزا را خرج نکرده بود، به گدایی نرفت. روزهای دراز با شکم گرسنه میگذراند. بدون آنکه به عزت نفس و غرورش خدشهای وارد شود. ولی اغلب در طول سفر الیزا برایش پول میفرستاد. در صورتی که مادرش حتی از ترس اینکه مبادا در طول این مدت به زندان بیفتد، کمتر برایش پول میفرستاد.
جک از فلق تا شفق به تمام زیباییهای دشت و دمن و کوهستان نگاه میکرد و رقاصی انوار خورشید را نظارهگر بود. با وجود اینکه شب را در انبار ایستگاه یا در کنار بخار لوکوموتیو به سر میبرد، هیچوقت رویای فرداها که مملو از حوادث تازه و تجربیات جدید بود را از یاد نمیبرد. دشتهای باطراوت “بنراسکا” خاطرات خوبی را برای جک لندن ساخت. او پس از عبور از این نواحی، به لشکر نامنظم ژنرال “کلی” پیوست. جک لندن در دفترچهای که برای یادداشت مطالب این سفر اختصاص داده بود، چنین نوشت:
۱۵ مایل راه رفتیم تا برای صرف ناهار به “دیموان” برسیم. هنگامی که وارد شهر شدیم، شهر وضع بازار شلوغی را به خود گرفته بود. اهالی تمام شهرهایی که از آنها عبور میکردیم، بیش از از خود ما از نیت ما خرسند میشدند. ما در میان خودمان با یکدیگر کُشتی میگرفتیم یا گاهی کمدی بازی میکردیم و این مایهی سرگرمی اهالی بود. برخی از دوستانی که با ما همسفر بودند، هوش شایان توجهی داشتند. ژنرال ویول، یکی از این افراد بود که به شهردار پیشنهاد کرد یا مخارج خوراک روزانهی هزاران نفر بیکار را بپردازد، یا اینکه وسایل عبور آنان را از “دیموان” به “کوکوک” شهری بر روی رود “میسیسیپی” فراهم سازد. شهردار که میخواست از شر ما خلاص شود، پیشنهاد او را پذیرفت.
جک لندن مجبور به گدایی میشود
جک لندن وقتی که در ۲۴ ماه می، به “نیبل” رسید، در دفترچه چنین نوشت:
بدون شام خوابیدم. ولی الساعه چارهای خواهم اندیشید. زیرا بیش از این طاقت گرسنگی را ندارم.
جک لندن و عدهای از دوستانش، از این سفر خسته شده بودند. جک که به حد کافی تجربه کسب کرده بود، پس از تحمل هزاران ماجرا و حادثه از ارتش کوکسی جدا شد و توانست روز بیست و نهم ماه می، ساعت ۷ صبح، از قطار پیاده شده و وارد شیکاگو شود. از همان بدو ورودش برای گرفتن نامه و پولی که خانواده برای او فرستاده بود، به ادارهی پست رفت و بعد با چانهزنی فراوان، توانست از یک کلیمی ساکن خیابان سوت، یک جفت کفش، یک پالتو و یک کلاه بخرد. وقتی که سر وضعش کمی مرتب شد، به تماشای شهر رفت. “فلورا” مادر جک لندن همیشه نزد اعضای خانواده از پسرش تعریف و تمجید می کرد و به جک توصیه کرده بود که به “سنت ژو” رفته و خود را به خالهاش معرفی کند.
پسر خالهی جک میگوید: ” وقتی که جک به خانهی ما آمد، دارای چهرهای بشاش و خوشحال بود و از تجارب متعدد خود صحبت میکرد. با این که حالش ترحم انگیز به نظر میآمد، مادرم از دیدن او خوشحال شد و هر دو او را به بازار برده، یک دست لباس برایش خریدیم و در مدت اقامتش نیز شامهایی به افتخارش دادیم.” جک در مدت توقف در خانهی خالهاش، آرام و بی سر و صدا شروع به مرتب کردن سفرنامههای خود کرد. خالهاش هر روز میدید که جک تکه کاغذ پارههایی که روی آنها چیزهایی نوشته بود را مرتب میکند. همین تکه کاغذها بعدها بخشی از رمان معروف “در فرود آمدن از رود” شد.
جک لندن در واشنگتن شغل دربان کالسکهی خانهای را قبول کرده و در همان جا زندگی میکرد. چون به قمار علاقهی زیادی داشت، پیوسته به قمارخانهها میرفت. تا اینکه روزی پلیس به آنجا رفته و همین که خواست او را دستگیر کند و به زندان بیاندازد، مثل گربهای چابک، از پنجره به بیرون جسته و پا به فرار گذاشت. همین امر باعث شد که دیگر به آن خانه بازنگردد. او تمام شب را نخوابید و تا صبح از ترس پاسبانها که در تعقیبش بودند، در شهر زیبای واشنگتن چرخید و همان شب تصمیم گرفت برای همیشه آن شهر را ترک کند.
جک لندن، مشکل پسند و پر مدعا نبود. تنها آرزوی او این بود که رفت و آمد در سفرهایش مطابق ارادهی او انجام گیرد و کسی از او آزرده خاطر نشود. در فواصل منظم غذایی بدست آورده و سیگارش را داشته باشد. همچنین شب هنگام در خانهای یا در کنار خیابان، سر راحت به زمین بگذارد و بخوابد. او در طول سفرهایش بیشتر از تماشای مناظر شهری به وضع روانی انسانها توجه داشت. به همین جهت توانست در هنر به دست آوردن مواد لازم از جوهر انسانی، استادی چیره دست و توانا گردد.
شهر با شکوه نیویورک، برای جک لندن مکانی دوست داشتنی و در عین حال همراه با سختی و بدبختیهای فراوان بود. صبحها به شستشوی کشتیهای بزرگ مشغول بود و عصرها با کمال سماجت، در وسط شهر به گدایی مشغول میشد. تنها سرگرمی او مشاهدهی عبور و مرور سرمایه داران نیویورکی بود. با پول گداییهاش، شیر تصفیه شده میخورد. تقریباً روزی ۱۰ فنجان شیر تصویه شده میخورد. با این حال سعی میکرد صرفهجویی کند تا بتواند از روزنامه فروشیها یا کتاب فروشها، چیز ارزانی برای خواندن بخرد. تمام این سفرها و مناظر زیبا و شهرهای جدید، هیچ کدام نتوانستند مانع بازگشت جک لندن به سرزمین اصلی خود شوند. جک لندن پس از مواجهه با اتقافات عجیب و تجربیات متنوع، سوار کشتی “ماتیلدا” شد و با عبور از کانادا به سانفرانسیسکو بازگشت.
آلبوم عکس های جک لندن
“هایلایت” جملات و سخنان معروف جک لندن
- شما از این زندگی چیزی نمیدانید. هر کس در هر کجا پا به دنیا گذاشت، قطعا در همانجا خوشبختتر از هر جای دیگری است.
- زندگی فقط دارای یک سرانجام است و سرآغازی ندارد.
- شاید از روی دیوانگی محض بود، اما حتی در حال احتضار و در چنگال مرگ هم، آن را به سخره میگرفت.
- هر گناهی که مرتکب شده باشد، تنها راه مجازات او این است که او را به قانون طبیعت و اجتماع بسپاریم.
- طبیعت اشیا چنین است که هر وقت زمستان فرا برسد، برف نیز میرسد..
دانلود رایگان مجموعه کتاب های جک لندن به صورت فایل PDF
برای دانلود هر جلد از کتابهای جک لندن کافی است روی دکمههای مشخص شده کلیک کنید و فایل PDF کتاب را به صورت رایگان دانلود کنید. البته امکان دسترسی به تمامی کتاب های جک لندن به صورت PDF میسر نبود ولی سعی شده آرشیو کاملی از مجموعهی آثار جک لندن را گردآوری کنیم. همچنین شما میتوانید از طریق لینکهای موجود در صفحه، کتاب های چاپ شدهی جک لندن را سایت دیجی کالا خریداری کنید.
دانلود کتاب آوای وحش به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود کتاب پیش از آدم به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود کتاب تب طلا به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود کتاب گرگ دریا به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود کتاب حماسه شمال به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود کتاب جزیره وحشت به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود کتاب ترور به قلم جک لندن به صورت فایل PDDF
دانلود کتاب تهیدستان به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود کتاب سرگذشتهای نگهبانان صید ماهی به صورت PDF
دانلود کتاب فرزندان یخ به قلم جک لندن به صورت فایل PDF
دانلود رایگان مجموعه کتاب های جک لندن (شامل 10 کتاب)
سبک فکری و تحلیل آثار جک لندن
در نوشتههای جک لندن تأثیر افکار «چارلز داروین»، «هربرت اسپنسر»، «کارل مارکس» و «فریدریش نیچه» آشکار است. این آثار که گاهی رنگ شدید ناتورالیستی به خود میگیرند غالباً تجزیه و تحلیلهای بسیار دقیق اجتماعی میباشند.
جک لندن نویسندهی ناتورالیستی است که با الهام از طبیعت و ارج نهادن به توصیف دقیق فرآیند طبیعت، سعی در بیان مفاهمی عمیق و اندیشههای فیلسوفان و صاحب نظران هم عصر خود دارد. راوی برخی از کتابهای جک لندن، حیوانات هستند. یکی از معروفترین آثار او به نام “سپید دندان” روایت داستانی از زبان سگی است که پس از درگیریهای فراوان با اجداد خود یعنی گرگها، سرانجام به پذیرش هستی خود میرسد. سبک و سیاق ناتورالیستی و توصیفات طبیعت و الهام گرفتن از جنبههای مختلف حیات طبیعی، در این اثر جک لندن، بیش از سایر آثار او به چشم میخورد. او با در نظر گرفتن نظریهی تکامل داروین، با استفاده از الگوی تکاملی سگهای قطبی که نژادی تکامل یافته از گرگها هستند، اندیشههای فلسفی عصر خود را ترویج میکند. او با در نظر گرفتن به روزترین نقطه نظرات علمی در زمان حیات خود آشنایی کامل داشته و سعی کرده علاوه بر ذهنیت قصه گو و قلم قدرتمندی که در خلق روایت دارد، مخاطب آثارش را با مکاتب علمی و فکری زمان خود در قالب رمان آشنا کند.
به طور کلی آثار جک لندن بر دو محوریت مهم تکیه دارند. برخی از آثار او برگرفته از ذهنیتهای سوسیالیستی اوست. او متاثر از اندیشههای کارل ماکس و با مشاهدهی سختیهای زندگی تهی دستان و مردم عامه، سعی در توصیف جهان طبقهی پرولتریا که خود را جزوی از آن میداند، دارد. این دسته از آثار او که اقلب داستانهای کوتاه او را تشکیل میدهند، برگرفته از تجربیات واقعی او آمیخته با تخیلی قصه پرداز است.
اما در دستهای دیگر از کتابهای جک لندن، طبیعت نقش اساسی را بازی میکند. در این دسته از آثار او که اکثرا شامل رمانهایش میشود، ذهنیت فلسفی متاثر از نظریات نیچه و ادغام آن با نظریات تکاملی داروین، نقش مهمتری را ایفا میکند. جک لندن در این دسته از آثارش، از دغدغههای ساسی فراتر رفته و انسان را در حکم آغازگر جنگی عبث با طبیعت در نظر گرفته و در واقع اعمال انسان را به عنوان موجودی که امکان رودرویی و چیره شدن بر طبیعت را ندارد، محکوم میکند.
مطالب پیشنهادی…
بررسی وضعیت کتابخوانی در ایران
25 اثر ادبیات پست مدرن جهان و ایران که باید قبل از مرگ بخوانید!
جنون نویسندگی یا گرافومانیا چیست؟
جک لندن، نویسندهی مشهور آمریکایی است که در قرن 18 در آمریکا متولد شد. شهرت او بیشتر به خاطر نگارش رمانهایش است. جک لندن علاوه بر نگارش رمان، چندین داستان کوتاه را با نام خود به چاپ رسانده است. هر آنچه که لازم است دربارهی زندگی و آثار جک لندن بدانید، در همین لینک موجود است. زندگینامه، آلبوم تصاویر، معرفی و دانلود تمامی کتابه و آشنایی با سبک و نگرش فکری جک لندن را در مقالهی پیش رو بخوانید…!
جک لندن بیش از 20 عنوان کتاب را با نام خود منتشر کرده است که شاید معروفترین آنها رمان ” آوای وحش ” و رمان ” گرگ دریا ” باشد.
جک لندن نویسندهای است که علاقهی شدیدی به طبیعت و حیوانات دارد. شاید از این منظر بتوان او را نویسندهای ناتورالیست دانست. البته باید در نظر داشت که جک لندن، به هیچ وجه نویسندهای رئالیست نیست. ابعاد تخیل در داستانهای او تا حدی پیش میرود که حیوانات لب به سخن باز کرده و سرگذشت خود را بازگو میکنند.
جک لندن در 22 نوامبر سال 1916 مرده است اما با آثار جاودانهاش همچنان حیات خود را حفظ کرده و کتابهای او هنوز به زبانهای مختلف تجدید چاپ میشوند.
خواندن آثار جک لندن، برای تمامی علاقهمندان به ادبیات لذت بخش است، اما افرادی که با حیوانات و طبیعت رابطهی خوبی دارند، نباید به سادگی از کنار آثار او بگذرند. علاوه بر آن افرادی که به نظریهی علمی تکامل داروین باور دارند، میتوانند با خواندن کتابهای جک لندن به ویژه ” آوای وحش” دلایل متعددی برای اثبات این نظریه بیابند..!
نظرات کاربران