اشعار سینما، شاعرانهترین پلانهای سینماست. هر بار صفحهای تازه را ورق میزنیم و شعری از سینما را میخوانیم. فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 ) به کارگردانی پائولو سورنتینو ، که در جشنوارهی فیلم کن در سال 2011 حضور داشت یکی از این فیلمهای شاعرانه است.نقد فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 ) رو در ادامه بخون…!
یادداشتی شاعرانه برای فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 )
باید جایی باشد به زیبایی حس رهایی بخش انتقام یا بخشش. جایی که آزادی در آن معنای دیگری بیابد. باید جایی باشد که تمام گذشتگان و اسطورههای تاریخی، از بند اثارت آزاد شده و به گردونهی تناسخ پایان دهند. باید جایی باشد شبیه به اتوپیای گمشده، شبیه به مدینهی فاضله ، جایی که در آن آرمان و آرزهای گمشده به حقیقت بپیوندد. دنیایی که در آن آدمها بتوانند هر طور که میخواهند بپوشند، هر حرفی که میخواهند بزنند، ترانهای که دوست دارند بخوانند و هر طور که میخواهند زندگی کنند. باید جایی باشد که رویا به رنگ خدا درآید. جایی که تمام چرخهی پوچ و باطل اشتباهات، با سفیدی برف پوشیده شود. اینجا شاعرانهترین پلان این فیلم را ببین. جایی که عقوبت ناگذیر به سراغ پیر مردی آمده که لخت و عور در میان انبوه سفید برفها، گم میشود و به بیراهه میرود. اینجا همانجاست. جایی که هر گمشدهای پیدا میشود. اینجا همانجاست، جایی که باید باشد.
پلان شاعرانهی فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 )
خلاصه داستان فیلم اینجا باید همانجا باشد
قصهی فیلم اینجا باید همانجا باشد (This Must Be The Place 2011) دربارهی یک خواننده و ستارهی روبهافولِ دنیای موسیقی راک به نام کاین (با بازی شان پن) است. نزدیکترین دوست او دختری نوجوان به نام گات (با بازیِ ایو هیوسان؛ دختر بونو، خوانندهی گروه «یوتو») است. کاین که دوران بازنشستگیاش از موسیقی را در کنار همسرِ آتشنشانِ خود میگذرانَد، ناگهان با خبر میشود پدرش، که او را سالهاست ندیده، در بسترِ مرگ است. وقتی به خانهی پدری برمیگردد، با خواندنِ خاطراتِ پدرش متوجه میشود که او کاین را خیلی دوست داشته از او میخواهد تا از نگهبانی در آشوویتس، که در سالهای جنگ جهانی دوم او را تحقیر و آزار و اذیت کرده، انتقام بگیرد. کاین پس از مرگ پدر با کمک یک شکارچیِ نازیها (جاد هیرش) راهی سفری میشود تا مردِ آلمانی پیر را که در یوتا پنهان شده، پیدا کند…
نقد فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 )
پائولو سورنتینو آرمان خودش را برای به تصویر کشیدن دنیایی ایدهآل، در زندگی کاراکتر کاین تصویر میکند. خوانندهی راکی که آهنگهایش موجب خودکشی یک دختر و یک پسر شده و چیزی به نام عذاب وجدان، مانع ادامهی کار او میشود. کاین سردرگم است. مکررا در فیلم این جمله را در پلانهای مختلف تاکید میکند.
“یه چیزی اینجا اشکال داره، مطمئن نیستم چیه، ولی یه چیزی هست.”
زندگی ما پر از اشکالاتی است که آنها را نادیده میگیریم. کاین در پی مرگ پدرش، بدون هیچ مسئولیتی دنبالهی راه او را میگیرد. کاین راههای زیادی را میتواند انتخاب کند. میتواند وصیت پدری که سالهاست از او و زندگیاش دور بوده را نادیده بگیرد و به زندگی روتین خود ادامه دهد. اما او تصمیم میگیرد انتقام پدرش را از یک فرماندهی نازی در جنگ جهانی دوم بگیرد و در این میان درگیر سفری میشود .سفری که پیش از هر چیزی منجر به کشف ماهیت خودش میشود. کاین با عقدههایش میجنگد و سرانجام پیروز بیرون میآید. یکی از مهمترین نکاتی که در نقد فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 ) باید در نظر داشت، نگاه سورنتینو به زندگی است. سورنتینو واقعیت را کتمان نمیکند. او تماما حقیقت را میپذیرد و همین پذیرش یکی از مهمترین نکات قابل توجه در فیلم ” اینجا باید همانجا باشد ” است.
در نقد فیلم This Must Be The Place 2011 باید گفت که تمام تلاش سورنتینو در این فیلم، برای خلق داستانی که در پی آن بتواند مفاهیم بزرگی همچون عقده و انتقام و ترس و فرار را مورد بررسی قرار دهد. شاید از همهی اینها مهمتر مفهوم سرگشتگی و گمشدگی است. کاین دچار افسردگی شدیدی شده است. او با روزهای اوج خود که یک راک استار محبوب بوده است، فاصلهی زیادی دارد. اما این تصمیمی است که خودش گرفته و کسی مسبب اوضاع به هم ریختهی او نیست. در واقع باید گفت که به زبانی ساده سورنتینو تصویری از کارما را به ما ارائه میدهد. هر عملی عکسالعملی را در پی دارد و هیچ راه فراری از آن نیست. کاین و افسردگی او ریشههای عمیقی دارد که همه در نتیجهی اعمال و اتفاقاتی است که خودش رقم زده است.
سورنتینو که به جد میتوان گفت تمرکز او در تمامی فیلمهایش بر روی مسائل معنوی و اخلاقی است، در فیلم ” اینجا باید همانجا باشد” کاین را درگیر یک سفر معنوی میکند. با نگاه دقیق به زیرلایههای داستانی این فیلم، درخواهیم یافت که سفر کاین، یک سفر معمولی نیست! این سفر انگار آغاز راه سوفیانهای است که به خودشناسی منجر میشود. کاین در این سفر با گذشتهی خود روبرو میشود. از کهنهترین خاطراتش که در ذهنش ته نشین شده، اتفاقاتی را بیرون میکشد و اشتباهات زندگیاش را در مییابد. برای درک بهتر این موضوع کافی است دیالوگ پایانی فیلم را با هم مرور کنیم.
“در جهنم، ما دو تا از دو طرف سیم خاردار، هر دو به برف نگاه کردیم و به خدا. خدا این شکلی است. شگفت انگیز و بینهایت. زیبا و تنبل. و هنوز هم میلی به انجام کاری ندارد. مثل بعضی زنها که وقتی پسر بچه بودیم، فقط توی رویاهامون میتونستیم ببینیمشون.
بخشی از یالوگ فیلم This Must Be The Place 2011
بررسی کامل فیلم ” اینجا باید همان جا باشد”
بعد از موفقیتهای پی در پی سورنتینو در عرصهی سینما، و جوایز متعدد سینمایی از جشنوارههای معتبر “شان پن” به او پیشنهاد میدهد تا با هم همکاری مشترکی داشته باشند. “شان پن” که یکی از بزرگترین بازیگران عرصهی سینمای جهان است، وقتی فیلمنامهی نهایی فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 ) را میخواند با اشتاق فراوان، نقش کاین را میپذیرد. برای طراحیِ ظاهرِ کاراکترِ کاین، از خوانندهی قدیمیِ گروه «کیور»، رابرت اسمیت، الگو برداری شده است. همچنین نامِ فیلم اینجا باید همانجا باشد، برآمده از یکی از آهنگهای گروهِ «تاکینگهد» به همین نام است. متن ترانهی این آهنگ دربارهی شاعری است که میخواهد به خانه برگردد و سورنتینو به درستی همین مضمون را بهگونهای در طراحیِ مسیرِ فیلمنامهاش جای داده است.
سورنتینو کارگردان سریال محبوب “پاپ جوان”، در فیلم اینجا باید همانجا باشد ( This Must Be The Place 2011 ) به خوبی پیرنگ افکار و ذهنیتهای خودش را بیرون میریزد. سورنتینو خوب میداند که خدا قرار نیست برای ما آدمها کاری کند. مگر زمانی که خودمان بخواهیم چیزی را درست کنیم. اسم فیلم اشاره به جایی دارد که شاید برای مخاطبی که فیلم را دیده، سوال به وجود بیاید که آنجایی که در اسم فیلم از آن یاد میشود کجاست؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که اینجا، جایی نیست جز همینجا. بله. همیجا. همین زمینی که ما در آن زندگی میکنیم. همین دنیای بزرگ و بی انتها. در واقع سورنتینو به جا یا مکان خاصی اشاره ندارد، بلکه “اینجا” بیشتر به دنبال یک موقعیت خاص است. موقعیتی که آدمها ترسهایشان را کنار گذاشته و معنای زندگی را بفهمند. نقد فیلم This Must Be The Place کار راحتی نیست. چرا که فیلمهای سورنتینو سرشار از احساساتی است که دریافت آن نه صرفا از طریق دانش مکتوب، که از دریچهی رهیافت روح امکانپذیر است.
هر چند که سورنتینو بیشتر درگیر پیچیدگیهای شناخت انسان و خلق زیبقایی و شاعرانگی است، اما در فیلم ” اینجا باید همانجا باشد ” در زیرلایههای داستانی، نگاهی به مسائل سیاسی و تاریخی داشته است که بد نیست برای نقد بهتر فیلم This Must Be The Place 2011 اشارهی کوتاهی به آن داشت. همهی ما از اتفاقات جنگ جهانی دوم و ظهور پدیدهای به نام نازیها شناخت و آگاهی کامل را داریم. نکتهی قابل توجه در این فیلم، تفاوت نگاه سورنتینو به این مساله است. وسط کشیدن تلخیها و نسلکشیها و جنگ افروزی نازیها هیچ رهیافتی به جز کینهتوزی و تنفر و انزجار ندارد. تا به امروز هر فیلم یا رمان یا به طور کلی هر هنرمندی که به مسئلهی نازیها پرداخته، تنها با دید انتقام جویانه با آنها برخورد کرده و تا جایی که حداقل من به یاد دارم، در تمامی داستانهای مشابه، نازیها را سر بریدهاند و کشتهاند و انتقام سختی را از آنها گرفتهاند. مسئله سر محکوم کردن رفتارهای ناپسند نازیها نیست. چرا که هر کسی با اندک اطلاعاتی که از جنایات نازیها دارد، آنها را محکوم خواهد کرد. اما کاین در پایان این فیلم، افسر نازی که در تمام طول فیلم به دنبال آن بوده را به جای آنکه با یک شلیک گلوله بکشد و انتقام پدرش را بگیرد، در میان انبوه برف لخت و سرگردان رها میکند. این به نوعی یک انتقام توامان با بخشش است. در واقع سورنتینو به خوبی میداند که برای پایان دادن به هر جنگی، نباید جنگ دیگری به راه انداخت. سورنتینو با پشتوانهی معنوی که همیشه در آثارش به آن پرداخته است، به این مساله نیز جور دیگری نگاه میکند و با گذشتن از گناه افسر نازی که در اوج وقاهت به تمام زشتیهایی که انجام داده اعتراف میگند، به چرخهی بیپایان جنگ و انتقام با بخشش، پایان میدهد.
مسالهی بخشش اما در همینجا خاتمه پیدا نمیکند. در آخرین پلان از این فیلم، مادری که پسرش تحت تاثیر یکی از آهنگهای کاین خودکشی کرده و به همین خاطر نفرت عجیبی از کاین دارد نیز دچار تحول میشود. در تمام طول فیلم، تصویر این زن، از پشت قاب پنجره دیده میشود که به خیابان زل زده و انتظار پسر مردهاش را میکشد. مادری که توان پذیرش این حقیقت را ندارد، نمیتواند از کایل بگذرد. اما در پایان فیلم، وقتی که کایل بعد از بازگشت از سفر طولانی مدت و تجربههای عجیبش (از جمله بخشش کسی که به وصیت پدرش باید جان او را میگرفت) با ظاهری کاملا متفاوت به پنجره نگاه میکند، مادر از دورون قاب پنجره به او لبخند میزند.
نظرات کاربران