نقاشی متافیزیکی، سبک نقاشیای در هنر مدرن است که عمدتا بین سالهای 1911 و 1920 در آثار هنرمندان ایتالیایی جورجیو دو چیریکو (Giorgio de Chirico) و کارلو کارا (Carlo Carrà) شکوفا شد. این نقاشان از تصاویر نمایشی اما ناسازگار برای ایجاد تأثیرات ناخوشایند بر بیننده استفاده کردند. کار آنها در دهه 1920 به شدت بر جنبش سورئالیسم تأثیر گذاشت.
نقاشی متافیزیک از کجا و چگونه آغاز شد؟
نقاشی متافیزیکی با جورجیو دی چیریکو آغاز شد. دی چیریکو در مونیخ آلمان، جایی که سالهای ابتدایی زندگی خود را سپری کرد، جذب نقاشی رمانتیک آلمانی قرن نوزدهم و آثار فیلسوفان آرتور شوپنهاور و فردریش نیچه شد.
جستجوی دوم برای یافتن معانی پنهان فراتر از ظاهر و توصیف او در مورد میدانهای خالی احاطه شده توسط ساختمانهای بازی در شهر تورین ایتالیا، تأثیر عمیقی بر وی داشت.
به عنوان مثال، وی در نقاشی خود از Turin Melancholy (نقاشی شده در سال 1915)، با استفاده از تضادهای نور و سایه که هالهای از رمز و راز تلخ اما مبهم تهدیدآمیز صحنه را به تصویر میکشد.
کنتراست موجود در این نقاشی و همچنین فضای عمیق چشم انداز و آسمان تیره رنگ ، وسایل تصویری معمولی از کارهای عجیب و غریب دی چیریکو هستند.
او عناوین معمایی را به نقاشیهای خود اضافه کرد. برخی از مهمترین نقاشیهای منافیزیکی او به نامهای زیر است که دارای فضایی رمزآلود است:
- نوستالژی بی نهایت (Nostalgia of the Infinite) در سال 1914
- تسخیر فیلسوف (Philosopher’s Conquest) در سال 1914
- جبران خسارت (The Soothsayer’s Recompense) در سال 1913
دیدار دی چیریکو و کارا و نوشتن اصول مکتب متافیزیکی
در سال 1917 کارلو کارا و دی چیریکو در ایتالیا دیدار کردند. جایی که همراه با برادر کوچکتر دو چیریکو – شاعر، موسیقیدان و نقاش معروف به آلبرتو ساوینیو – اصول نسبتاً مبهمی از متافیزیک (“مکتب متافیزیکی”) را تدوین کردند. (با این حال ، دی چیریکو چندین سال قبل از پیدایش جنبش به سبک متافیزیکی او رسیده بود و تا سال 1911 نقاشی هایی از طبیعت را در پاریس به نمایش گذاشته بود.)
از دیگر نقاشان متافیزیکی میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
- جورجیو مورندی (Giorgio Morandi)
- فیلیپو دو پسیس (Filippo de Pisis)
- ماریو سیرونی (Mario Sironi)
مکتب متافیزیک در نقاشی عمر کوتاهی داشت؛ در سال 1920 به دلیل اختلاف نظر بین دو چیریکو و کارا بر سر این که چه کسی گروه را تأسیس کرده بود، همکاری دو هنرمند پایان یافت.
پس از سال 1919 دی چیریکو تصاویر ضعیفتری تولید کرد که فاقد قدرت مرموز کارهای قبلی او بود. نهایتا سبک نقاشی او به یک حالت کلاسیسیسم عجیبوغریب فرو رفت.
ایدهها و موفقیتهای کلیدی مکتب متافیزیک در نقاشی
در مخالفت مستقیم با آوانگارد اوایل قرن 20، نقاشیهای متافیزیکی حالتی کلی از انزوا و رمز و راز دلهرهآور را به نمایش میگذاشت.
نقاشی متافیزیکی با گنجاندن نقش و نگارهای رایج در زندگی روزمره مانند مجسمهها، مانکنها، ماهیها، آینهها و اشیا هندسی که فقط در زمینههای غیرمعمول قرار گرفتهاند مشخص میشود. این ابهامی است که دی چیریکو از واقعیت برای دیدن همه چیز به روشهای جدید و فاقد معنای از پیش تعیین شده، به بیننده افزود.
به گفته دی چیریکو، نقاشان متافیزیکی “آنچه را که دیده نمیشد نقاشی میکردند”.
این کنایه از آنچه در زیر سطح آگاهانه زندگی روزمره قرار دارد، چشم متفکران و فیلسوفان مدرن آن زمان مانند آندره برتون را به خود جلب کرده و به یک تأثیر اصلی بر جنبش نوظهور سورئالیسم تبدیل میشود.
جنبش نقاشی متافیزیکی اگرچه کوتاه مدت بود همچنین جنبش پیشگام کلاسیسیسم بین دو جنگ جهانی بود که یک واکنش هنری در برابر احساسات ناشی از جنگ جهانی اول بود. این امر خواستار بازگشت به نظم از طریق واکنش شدید علیه ژانرهای معاصر و احیای هنرهای کلاسیک بود.
مانیفستPittura چیست؟
تحلیل مختصر نقاشی به طور کلی در مورد مفهوم Pittura Metafisica قابل استفاده است. ایده پشت آن به پیش فرض یا بهتر بگوییم تصمیمی متکی است که جهان فیزیکی واقعی را آنگونه که هست ارائه نمیدهد.
بنابراین، برای درک “آنچه دیده نمیشود” ، باید چیزهایی بیش از فیزیک را در نظر بگیریم.
در نهایت، این هنر متافیزیکی را به عنوان حرکتی معرفی میکند که به “همه چیز” اشاره دارد، وحدتی از همه جنبه های وجود.
از طرف دیگر ، طرز تفکر دو چیریکو به شدت تحت تأثیر نیچه و گمانهزنیهایش در مورد “بازگشت ابدی” و ماهیت غیر خطی زمان بود.
هم نقاش بزرگ و هم برادرش، نویسنده و نوازنده آلبرتو ساوینیو، فلسفه نیچه را متناسب با نگرش و نوعی ماهیت مالیخولیایی و نوستالژیک خود یافتند. برادران معتقد بودند که وقایع گذشته مستعد تکرار است اما این گردش وجود با پوشش ظاهری پوشانده میشود.
بنابراین ، دی چیریکو قصد داشت واقعیت را از طریق تغییر چشم انداز واقعی، تناوب سایهها و نور و تفسیر مجدد اشیا پیشپاافتاده از بین ببرد که بدون شک بیننده را به چالش میکشد.
برای دستیابی به این هدف، دی چیریکو از موضوعات آشنا و مصنوعات مشهور (مانند پیاده روی) استفاده کرد و آنها را در زمینههای غیرمنتظره قرار داد.
“من معتقدم که هیچ چیز نمیتواند انتزاعیتر، غیرواقعیتر از آنچه که واقعاً میبینیم باشد. ما میدانیم که … جهان عینی … هرگز آنگونه که میبینیم و میفهمیم واقعاً وجود ندارد … هیچ معنای ذاتی ندارد، مانند معانی که ما به آن اضافه میکنیم.”
عالی