این روزها بارها با واژهی پساکرونا مواجه شدهایم. اکثر آدمهایی که از این ویروس جان سالم به در بردهاند، معتقدند که جهان را باید به دو بخش پیش از کرونا و پس از کرونا تقسیم کرد. آدمهایی که دارند طعم لذتبخش تفریحات ساده، مثل جمع شدن در دورهمیهای کوچک، خوردن یک ساندویچ در خیابان، رفتن سالنهای تئاتر و … را فراموش میکنند. درست است که ویروس کرونا بر روی همهی فعالیتهای بشری ، حتی در سطوح کلان و جهانی تاثیر گذاشته است. اما در این میان تئاتر به عنوان بستری که نیازمند حضور آدمهاست بیشترین آسیب پذیری را پیدا کرده است. تئاتر بعد از پیدایش ویروس کرونا چه شکل و شمایلی پیدا خواهد کرد؟ تئاتر در جهان پسا کرونا زنده خواهد ماند؟ آیا این هنر که وابسته به عنصر حیات بخش حضور است، میتواند همچنان در فضای آلوده به ویرس خطرناک و مسری نفس بکشد ؟
سال گذشته در اولین اقدام جهت پیشگیری از انتشار ویروس کرونا در کشورمان، طی بخشنامهای تمامی مراکز فرهنگی و هنری، از جمله سالنهای سینما و آمفیتئاترها تعطیل شدند. در پی این تعطیلیها، بین اهالی هنر و خانوادهی کوچک فعالین عرصهی تئاتر در کشورمان، بحثهای متنوعی در مورد ضرورت تئاتر ایجاد شد. عدهای با همان تعصبات همیشگیشان نسبت به هنر تئاتر در جواب به سوالات مطرح شده، جملهی معروف پیتر شومان را بیان میکردند. “تئاتر یک ضرورت است.. چیزی شبیه به نان”. اما عدهای به دور از این شعارهای بادکنکی سعی در کند و کاو جواب حقیقی این سوال داشتند که به راستی ضرورت تئاتر در جامعهی ما چیست ؟ البته که با نگاهی به دور از تعصب میتوان به راحتی دید که تئاتر نه تنها برای مسئولین که حتی برای مردم ما هم چندان امر مهمی تلقی نمیشود. البته این مساله چیزی نبود که اهالی تئاتر نسبت به آن آگاهی نداشته باشند. چرا که از بزرگان تئاتر این کشور نیز بارها در مورد مقموم بودن تئاتر حرف زدهاند.
کافی است دقایقی پای درد و دل هنرمندان تئاتر کشور بنشینید تا بفهمید از تحمل درد عاری ندارند و سالهاست که دل گیرند. امثال بیضاییهایی که پس از عمری تلاش سر از دیار غربت درآوردهاند و امثال استاد محمدها که برای خرج درمانشان مانده بودند و امثال سمندریانها که آرزوی به صحنه بردن نمایشهای دوستداشتنیشان را به گور بردهاند، در تئاتر این سرزمین بیشمارند. چندی پیش اهالی خانهی تئاتر در پی مطالباتشان در مقابل مجلس شورای اسلامی جمع شدند و بیانیهای پر از درد و محنت را یکصدا قرائت کردند. حال اینکه صحبت بزرگان یا یکصدایی قشر کوچکی که صدای فریادشان را در گلو خفه کرده و فن بیانشان را فقط روی صحنه رخ میکشند، به گوش کسی میرسد یا نه را باید دید، اما آنچه مسلم است، اینکه نفس رنجور تئاتر در جهان پساکرونا ، حتی با کپسولهای اکسیژن هم بالا نمیآید.
تئاتر آنلاین هم که به تازگی ورد زبانها شده، درمان حال نزار تئاتر نیست! چرا که اکثر کارگردانهای این عرصه، نمیتوانند روح زندهی این هنر را فراموش کنند. اخیرا به یادداشتی برخوردم که محمد رضایی راد، نمایشنامه نویس و کارگردان سرشناس تئاتر کشورمان نزدیک به ده سال پیش نوشته. در این گلایه نامه اتفاقی که برای تئاتر کشورمان در حال وقوع است را به یک کلینیک تشبیه کرده و حرفهای مهمی به میان آورده که انگار حالا بیشتر از ده سال پیش قابل لمس است. در ادامه بخشی از این یادداشت را میخوانیم تا شاید یادمان بیاید که ضرورت تئاتری که از آن حرف میزنیم چیست. تا شاید چارهای بیابیم که بتوانیم تئاتر را در جهان پساکرونا به شکلی دیگر تعریف کنیم.
تئاتر ویروسی، سایهای از تئاترهایی که باید میبودند
یادداشتی از محمد رضایی راد در تاریخ 14ام بهمن ماه سال 1390 :
تئاتر دیگر ناممکن شده است. آن چه به صحنه میآید تنها سایهای از تئاترهایی هستند که باید میبودند، و یا از اساس به صورت سایه نوشته شدهاند. اگر امروز تئاتری را سراغ داشته باشیم که به سایه بدل نشده باشد و همانیست که باید میبود، باید در تئاتر بودگیاش شک کرد. زیرا دستگاه تئاتر ما که باید آن را به یک «کلینیک» تشبیه کرد (کلینیکی که در آن تئاتر آسیبشناسی و ویروس زدایی میشود) اساساً امکانِ «تئاتر بودن» را از تئاتر میگیرد. پس آنچه بر صحنه میروند یا سایهی خودشانند و یا تئاتر بودنشان مورد تردید است. به هر حال این هر دو به ما نشان میدهد که تئاتر دیگر امکانپذیر نیست، یا اگر بخواهیم کمی خوشبین باشیم باید بگوییم در این شکل رسمی دیگر امکان پذیر نیست، زیرا چیزی سرشتی از آن رخت بربسته است و آن مفهوم «بحران» است.
به نمایشهایِ بر صحنه بنگریم! آیا چیزی از «بحران» در آنها مییابیم؟ آیا این تئاترِ روزگار ماست؟ «بحران» در این تئاترها به سایهی بحران و یا اشاره به بحران تقلیل پیدا کرده است.
اشتباه نکنید! مقصودم ارزش داوری دربارهی اجراهای موجود نیست، و هرگز قصد ندارم تلاش همکارانم را تخفیف دهم. بلکه میکوشم فقدان مفهومِ «بحران» و به سایه بدل شدنِ این نمایشها و پس امکان ناپذیربودنِ تئاتر را آشکار کنم..
پیشنهاد خوب : فیلم تئاتر Les Meduses
اجازه بدهید پیش از خواندنن ادامهی این یادداشت، بحث مطرح شده تحت عنوان “تئاتر بحران” را باز کنم. آنچه که تئاتر ارزشمند میکند، آنجه به عنوان ضرورت تئاتر مطرح شده و شومان آن را به نان تشبیه کرده است، همین تئاتر بحران است. تئاتری که از میان دغدغههای یک اجتماع بیرون آمده و با هنر به نمایش درآمدن در عرصهی حضور، تاثیر دوچندانی ایجاد میکند. تئاتر بحران از بحرانها میگوید. آسیبها و بیماریهای یک اجتماع را شبیه به یک پزشک تشخصی میدهد و برای درمان آن نسخه میپیچد. حال انکه تئاتر امروز ما به اندازهای محدود شده که دیگر دغدغهمندی خود را به کل فراموش کرده که برای ادامهی حیاتش به دست و پا زدن افتاده. خود تئاتر به یک بحران تبدیل شده است. دکترهای تئاتر اشخاص دیگریاند که با جزئیات مطابق میل و خواستهی خودشان تمامی تئاترها را پیش از اجرا ویروسیابی میکنند.
دکترهای تئاتر، همچنان در فکر درمان ویروسهای ناشناخته
ادامهی یادداشت محمد رضایی راد را میخوانیم.
استفاده از واژگانِ پزشکی برای این بحث هم استعاری و هم واقعیست. پیش از این، آرتو نیز از این شبکهی واژگان، هم در معنای استعاری و هم در معنای واقعی، برای اشاره به چالشی میان «تئاتر بحرانی» و «تئاتر مطلوب» سخن گفته بود. در همین حیطه است که با «دکترهای تئاتر» (هم در معنای استعاری و هم در معنای واقعیشان) و «هنرمند افسرده» (تنها در معنای واقعیاش) رو به رو میشویم.
«دکترهای تئاتر»، که این روزها همهی اتاقهای تصمیمگیری را اشغال و دستگاه تئاتر را به «کلینیک» بدل کردهاند، مشغول درمان ویروسِ تئاتر و تبدیل آن به یک موجودِ کلینیکی و به یک تئاتر سالم و بهداشتی شده هستند، چیزی که اساساً باید در «تئاتر بودن» آن تردید کرد. تئاترها پس از زدودن ویروسِ «بحران» به صحنه میآیند. «دکترهای تئاتر» با میکروسکوپهای پیشرفته در جستوجوی ویروس، تئاترها را زیر و رو میکنند و این میکروسکوپ ها اصولاً هر چیز ناشناختهای را تنها در شمایلِ ویروس شناسایی میکنند و پس آن را از تن تئاتر میزدایند.
سمزدایی از تن تئاتر اکنون دیگر فرایندی مدام است و حتی تئاترهای روی صحنه را، که یکبار به تمامی سمزدایی شدهاند، در برمیگیرد. برخی دوست دارند این را به سردرگمی ربط دهند، اما این نشانگر یک اشتهای سیریناپذیر برای «بهداشتی کردن» است که هیچ جا متوقف نمیشود. هر چه پستر بنشینی، او پیشتر میآید؛ هر چه بیشتر بپذیری، او بیشتر دارو تجویز میکند، چون از نگاه او همواره ویروسهای ناشناخته و سایههای تاریکی باقی ماندهاند.
اما آن تئاتر بیمار، آن تئاتر سرطانی کجاست؟ آیا درمان شده یا به احتضار درآمده است؟ آیا هنوز میتوان از «تئاتر بحرانی» سراغ گرفت؟
این گلایهها به قدری تکرار شدهاند که دیگر ویروس مخرب و ناشناختهای تئاتر را از پا انداخته است. ویروسی که حالا به اقتضای زمان و شرایط موجود از آن به عنوان ویروس کرونا یاد میشود. اما به راستی تئاتر به خاطر ویروس کرونا دارد نفسهای پایانیاش را میکشد یا کرونا بهانهای است که تومور بدخیم تئاتر که در کُنه و جان تمام بخشهای این جامعه رسوخ کرده را ریشه کن کرد؟
بالاخره این نمایشنامهها از کشوها بیرون خواهند آمد
در ادامهی یادداشت محمد رضایی راد، معضل بزرگی که تئاتر این روزها بیش از همیشه گرفتار آن شده مطرح میشود. مدتهاست که عدم وجود نمایشنامهی درخور اجرا، صحنههای تئاتر را از شور و حرارت انداخته است. معضلی که به تئاتر پیش از کرونا و تئاتر پساکرونا مربوط نیست. رضایی راد که خود نویسندهی دغدغهمندی است، این مساله را اینچنین عنوان میکند:
ما نمایشنامه نویسها (و احتمالاً مابقی نویسندهها) برای خودمان گفتاری داریم و دوست داریم بگوییم: “ما مینویسیم و در کشوی میزهایمان میگذاریم، بالاخره یک زمانی این نمایشنامهها از کشوها بیرون خواهند آمد”.
نمایشنامه نویسی ما از نیمهی دوم دههی هفتاد تا نخستین سالهای دههی هشتاد یکی از دورانهای درخشش خود را طی کرد. از ایدههای کلی گریخت؛ کلان روایتها را رها کرد؛ انسان نوعی و تمثیلی را به دور انداخت و به انسانِ واقعی نگریست؛ واقعیت را در پارههای دورریخته شده جست و جو کرد و دغدغههای انسان را در ستیز با تاریخ، اسطوره، اقتدارِ سیاسی، سنتهای سرکوبگر و کلان روایتهای انتزاعی آشکار کرد؛ عرفان بازی و شاهنامه خوانی و رئالیسم تزیین شده در این دوران رو به خاموشیِ خجسته نهادند. حتی تئاتر مذهبی و تئاتر جنگ نیز از این چالش مبرا نبودند و صداهای پنهان را آشکار کردند.
این رویکرد ذاتاً معارض قید و بند است و پس شگفت نبود که در این سالهای اخیر این درخشش به محاق رفته باشد. به قیاس بنگریم بر آنچه این روزها بر صحنه میرود و دریابیم که هیچ نشانهای از آن رویکرد جسورانه در این نمایشها برجای نمانده است.
اما آن درخشش پیشین هنوز شعاعهای نتابیدۀ بسیاری داشت. من نمیدانم در گنجههای همکارانِ نمایشنامه نویسم، در این سالها، چه نمایشنامههایی انباشته شده و خاک میخورد؛ نمیدانم آیا اگر این گنجهها روزی گشوده شود، آن شعاعهای نتابیده باز پرتوافشانی از سر خواهد گرفت یا نه؟ نمیدانم آیا این نمایشنامههایی که ما در این سالها نوشتیم و در گنجه بر هم نهادیم، آیا آن روز که آشکار شوند هنوز تازه و پاسخگو هستند یا نه؟ اما این را میدانم که ما هیچ چاره ای نداریم جز آن که با نگاهی دیده ور و پیشبین بنویسیم؛ تو گویی با قلمی نامریی که بعدها مریی شود.
آن درخششِ پیشین، انسان جزیی را دریافت و دغدغههایش را آشکار کرد، اما هنوز یک گام دیگر در پیش داشت و آن تا به انتها رفتن بود؛ تا انتهای مغاک، تا عمق هاویه، تا رسیدن به همان حیطهی تئاتر طاعونیِ آرتویی، تا خشونتِ رهایی بخش ژنهای، تئاتری که خواندنش و دیدنش آدمی را به وحشت بیندازد و ناآرام کند، تئاتری که در زبان، شکل و مضمون رادیکال شده باشد و نگاه رمانتیک و بی دغدغه را به دور افکنده باشد و صلابتِ مهربانِ یک منجیِ بیرحم و خونسرد را داشته باشد. آیا ما چنین مُنجیانی در گنجههای خود نهفته داریم؟
راستش را بخواهید “کشوی میز″ اسطورهای بیش نیست. اسطورهای که نویسندهها، در یک چنین جاهایی، خلقش کرده اند تا جبران افسردگی و ناامیدی شان را بکند و به آنها دلگرمیبدهد که به سایهی خودشان بدل نشدهاند و عاقبت یک روزی خوانندگان و تماشاگران شاهد آثارشان خواهند بود. اما راستش را بخواهید این گفتار توهمی بیش نیست، درست مانند اسطورهی “استعداد کشف ناشده” که اتفاقاً توهم آدمهای بی استعداد است.
درست ترین توصیف برای این کشوها، چیزی جز خود کشوها نیستند. ما میکوشیم از این گنجهها چیزی همچون گنجینهای کشف ناشده و استعارهای برای مکانِ امنِ شاهکارهای خوانده نشده بسازیم، اما واقعیت این است که کشوی میز چیزی جز کشوی میز نیست؛ جایی برای نشستن گرد و غبار بر آثاری که معلوم نیست چیستند و انگار که اصلاً برای مردن و فراموشی نوشته شده اند. زیرا آنچه ما به عنوان شاهکار به آنها دل بستهایم و در این کشوها دارند خاک میخورند اصلاً هیچ معلوم نیست شاهکار باشند، زیرا اثر تنها در چالش برهنه میان خود و مخاطب است که میتوانند عیار خود را آشکار کنند و در ثانی، گیرم که اینها آثار مهمی باشند؛ شاهکارهایی که برای آنکه به سایه بدل نشوند، در گنجهها به امانت گذاشتهایم برای روز مبادا. اما آن روز مبادا که فرا برسد (اگر برسد)، هیچ معلوم نیست که در آن روز هم این آثار هنوز مهم باشند یا نه.
بنابراین حتی تئاتر ویروسی و بیمار هم درون گنجه ها و یا فایل های کامپیوترهای مان به سایۀ خودش بدل می شود. آن جا هم یک کلینیک تمام عیار است که از طریق ساز و کار دیگری، با داروی گرد و غبار، سرطان را از تن تئاترمان میزداید. و پس در آن جا هم تئاتر امکان ناپذیر است.
پیشنهاد خوب : فیلم تئاتر تِریو (Terio)
تئاتر ویروسی ، تئاتر کرونایی و تئاتر پساکرونایی
در آخرین بخش از یادداشت محمد رضایی راد، توضیفهایی را برای تئاتر در شرایط کنونیاش ( ده سال پیش) عنوان میکند که من میخواهم به اقتضای شرایط فعلی دو تعبیر تئاتر کرونایی و تئاتر پساکرونایی را به آن اضافه کنم، چرا که تئاتر امروز ما دچار ویروس بزرگتری است که شاید مشابهت دادن آن به کرونایی که جهان و تمدن حال حاضر ما را با تمام عظمتش، به فلاکت انداخته، تعبیر خوبی برای این روزهای تئاتر ما باشد. آخرین بخش از یادداشت رضایی راد را با اندک تغییری که در آن ایجاد کرده و حروف آن را بزرگ کردهام، میخوانیم.
تئاتر کرونایی ، تئاتر پساکرونایی ، تئاتر سرطانی، تئاتر طاعونی، تئاتر ویروسی، تئاتر غیربهداشتی، تئاتر بیمار، تئاتر عصبی، تئاتر عصبانی و در یک کلام «تئاتر بحرانی» را (اگر هنوز وجود داشته باشد) باید بیرون از این هر دو ـ بیرونِ کشوها و بیرونِ صحنه ها ـجست،تئاتری که به نظر امکان ناپذیر می آید، ولی شاید این تئاترِ امکان ناپذیر را اتفاقاً باید در دل همین امکان ناپذیریِ تئاتر جست و جو کرد.
محمد رضایی راد
بهمن ۱۴, ۱۳۹۰
نظرات کاربران