در این مقاله سعی داریم تا با ” نقد مارکسیستی” یا ” خوانش مارکسیستی ” که یکی از مهمترین نظریههای نقد ادبی معاصر را تشکیل میدهد آشنا شویم. در واقع سعی داریم با ارائهی مولفهها و اصطلاحات تخصصی، به بررسی این مساله بپردازیم که ” چگونه میتوانیم یک اثر ادبی را از نگاه مارکسیستی تحلیل کنیم؟ “
نقد مارکسیستی یکی از مهمترین نظرییههای نقد ادبی معاصر است. مطالب این مقاله با نگاهی به کتاب ” نظریههای نقد ادبی معاصر” به قلم “لیس تایسن” نگاشته شده است. پیش از آنکه به بررسی نقد ادبی آثار مارکسیستی بپردازیم، بد نیست نگاهی به ایدئوبوژی مارکسیست داشته باشیم یا به تعریفی دقیقتر از مارکسیست برسیم.
نظریهی مارکسیسم دقیقا چیست؟
منتقدان مارکسیست معتقدند که روانکاوی با عطف توجه ما به روان فرد و خاستگاه آن در مجموعهی خانواده، توجه ما را از نیروهای واقعی که پدید آورندهی تجربهی بشریاند، یعنی نظامهای اقتصادی که جوامع بشری را شکل میدهند، منحرف میسازد. منتقدان مارکسیست، کمابیش همین این انتقاد را به سایر نظریههای مورد بحث نیز دارند. مارکسیستها معتقدند، هر نظریهای که واقعیتهای اقتصادیِ فرهنگ بشری را در کانون توجه خود قرار ندهد، برداشت درستی از فرهنگ بشری ندارد. از دید مارکسیسم، کسب و حفظ قدرت اقتصادی انگیزهایست که در اصل تمام فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، از جمله آموزش و پرورش، فلسفه، دین، حکومت، هنر، علم و فناوری، رسانهها را مدریت و سازماندهی میکنند. لذا وضعیت اقتصادی زیربنایی است که روبنای واقعیتهای اجتماعی یا سیاسی یا ایدئولوژیک، بر پایه آن ساخته میشود. بنابراین قدرت اقتصادی، همیشه قدرت اجتماعی و سیاسی را نیز در بر دارد. از این رو بسیاری از مارکسیستها امروزه هنگام بحث درباره ساختار طبقاتی به جای طبقه اقتصادی از طبقه اجتماعی-اقتصادی صحبت به میان میآورند.

در اصطلاحات مارکسیستی از شرایط اقتصادی به عنوان شرایط مادی یاد میشود و جنبش اجتماعی و سیاسی یا ایدئولوژیکی که در شرایط مختلف پدید میآیند، موقعیت تاریخی نامیده میشوند. به نظر یک منتقد مارکسیست، نه فهم رویدادهای بشری و نه درک تولیدات بشری بدون شناخت شرایط مادی و تاریخی خاصی که این حوادث و تولیدات را در بطن خود پروراندهاند، میسر نیست. یعنی تمام رویدادها و تولیدات بشری علل مشخص مادی و تاریخی دارند. تصور درست امور بشری از طریق جستجوهای انتزاعی و در بیزمانی به دست نمیآید، بلکه از طریق شناخت شرایط عینی جهان به دست میآید. در تحلیل مارکسیستی رخدادها و محصولات بشری، روابط میان طبقات اجتماعی و اقتصادی، مورد توجه قرار میگیرد و تمام فعالیتهای بشری بر حسب توزیع و تحریک قدرت اقتصادی تبیین میگردد. همچنین شیوهی عمل یا روانشناسی مارکسیستی چنین حکم میکند که ارزشمندی آرای نظری، صرفاً بر اساس کاربرد عینی آنها، یعنی صرفا بر حسب کارایی آنها در جهان واقع سنجیده میشود. به اعتقاد مارکسیستها تفاوتهای طبقه اجتماعی-اقتصادی، شکافی بسیار عمیقتر از تفاوتهای دینی و نژادی و قومی و جنسیتی در میان مردم ایجاد میکند. چرا که به زبان ساده، نبرد میان داراها و ندارها، یعنی میان بورژوازی و پرولتاریا هیچوقت تمامی ندارد.
متاسفانه پرولتریا همیشه آخرین گروهی است که به این واقعیت پی میبرد. در مقابل نظام بورژوازی معمولاً اجازه میدهند که تفاوتهای دینی و نژادی و قومی و جنسیتی افراد، به صورت گروههای متخاصم که هیچ تحولی در جامعه ایجاد نمیکنند، از یکدیگر جدا شده و باعث بروز درگیری و اختلاف بین افراد مختلف یک جامعه شوند. امروزه شمار اندکی از مارکسیستها همانند “کارل مارکس” معتقدند که روزی پرولتریا به صورت خود انگیخته به آگاهی طبقاتی خواهد رسید که لازمهی خیزش انقلابی و خشونتبار علیه ستمگران و ایجاد جامعهی غیر طبقاتی است. بلکه مارکسیستها پس از گذشت دوران طلایی مارکسیست، به این نتیجه رسیدهاند که جامعهی پرولتریا نیازمند دریافت آگاهی اکتسابی است و خود این جوامع با وجود مشکلاتی که دارند، امکان پردازش اتفاقات و نتیجهگیری صحیح را ندارند.
مارکسیستها منتقدان اصلی نظام طبقاتی آمریکا
طبقهبندی دقیق مردم به دو دستهی بورژوازی و پرولتاریا در قرن بیستم، بیش از پیش سخت و دشوار شده است. مثلاً فردی را که کسب و کار خانوادگی کوچکی دارد و چندین کارگر را در استخدام دارد، در حالی که سود سالانهاش کمتر از حقوق سالانهی فروشندهها و کارگرانش است را باید از طبقهی بورژوآ بدانیم یا از طبقهی پرولتریا؟
حالا تصور کنید یک کارمند یک شرکت بزرگ تجاری که حقوق ماهیانهاش از درآمد سالیانهی آن شخصی که کسب و کار کوچکی را اداره میکند بیشتر است! در حالی که خود در طبقهی کارمندان قرار میگیرد. به عبارت دیگر، دست کم در آمریکا درآمد بعضی از کارگران بیشتر از درآمد برخی از مالکان است! در گفتار روزمره واژههای بورژوازی و بورژوا، برای اشاره به کل طبقهی متوسط، بی هیچ تمایزی میان مالکان و حقوق بگیران، به کار میرود. بنابراین شاید در این مقطع از تاریخ، طبقهبندی کردن آمریکاییها بر حسب شیوهی زندگی اقتصادی و اجتماعیشان و بدون توجه به وسیلهی امرار معاششان، روش مفیدتری باشد.

همهی ما به راحتی میتوانیم تفاوت فاحش شیوهی زندگی اجتماعی-اقتصادی در دستهبندی زیر را تشخیص دهیم. بیخانمانها، تنگدستان، افرادی که از نظر مالی تا اندازه تامین هستند و از مسکن و اتومبیل مطلوبی برخوردارند و اشخاص مرفهی که استطاعت خرید چندین خانهی گرانقیمت و چندین اتومبیل و تشکیل دادن زندگی تجملاتی را دارند. طبقهی دیگر صاحبان شرکتهای بزرگ پرسابقهای هستند که پول برایشان هیچ مسئلهای نیست. میتوانیم با قدری اغماض از این پنج دسته به عنوان طبقهی تحتانی، طبقه پایین، طبقه متوسط، طبقه بالایی و طبقه اعیان جامعهی آمریکا یاد کنیم.
واضح است که طبقه تحتانی و طبقه پایین، تحت فشار اقتصادی شدیدی هستند. اما طبقات بالا و اعیان در رفاه اقتصادی به سر میبرند. حالا وقتی صحبت از افراد طبقه متوسط میشود، باید چطور زندگی آنها را تحلیل کرد؟ با این که قطعاً این طبقهی اجتماعی-اقتصادی، از دو طبقهی زیرینشان شرایط بهتری دارند، اما اغلب آنها از رکود اقتصادی ضربه دیده و هرگز نمیتوانند صاحب خانهای مجلل شوند. سوالی که پیش میآید این است که چرا کسانی که تحت ستم اقتصادی هستند، برای از میان بردن شرایط ناعادلانه مبارزه نمیکنند؟
دست کم در مورد بیبضاعتان و بیخانمانهای امروز آمریکا، مبارزه برای ادامهی بقا به یقین مایهی سرکوب ایشان است. کسی که برای زنده ماندن و سیر کردن شکم فرزندانش، خود را به آب و آتش میزند کِی فرصت انجام فعالیت سیاسی و یا کسب آگاهی سیاسی دارد؟ سایر عوامل سرکوبگر آنها عبارتند از پلیس، سایر نهادهای دولتی اعمال زور، در لوای فرامین حکومتی رفتار خشونتآمیزی با طبقهی پایین و تهیدستان دارند. زیرا از دید آنها این دو طبقه، تهدیدی علیه ساختار قدرت به شمار میآیند. با این همه باید گفت آنچه تنگدستان را با اثربخشی بیشتری سرکوب میکند، ایدئولوژیست.
نقش ایدئولوژی در نظریهی نقد مارکسیستی
از دید مارکسیسم “ایدئولوژی”، نظامی عقیدتی است یا به عبارت دیگر، محصول شرطیشدگی فرهنگی است. مثلاً سرمایهداری، کمونیسم، مارکسیسم، میهنپرستی، دین، نظامهای اخلاقی اومانیسم، حفظ محیط زیست، طالعبینی و غیره، همگی ” ایدئولوژی ” هستند. حتی این فرضیه که طبیعت منطبق با قوانین علم عمل میکند نیز یک ایدئولوژی است. میتوان گفت تمامی زمینههای مطالعاتی که فکرش را بکنیم، اجزا ایدئولوژیک را در خود جای دادهاند. نکتهای که حائز اهمیت است، این است که تمامی ایدئولوژیها مطلوب و ثمربخش نیستند.
ایدئولوژیهای نامطلوب، برنامههای سیاسی سرکوبگرایانهای هستند که اغلب به آنها توجهی نمیشود و آسیبهای جدی به طبقات اجتماعی میرسانند. ایدئولوژیهای سرکوبگرایانه، به جای اقرار به ایدئولوژی بودن، خود را شیوههای طبیعی برای مشاهدهی جهان جلوه میدهند. اینکه “مردان مناسب رهبریاند” یک امر بدیهی به نظر میرسد! اما در واقع این یک ایدئولوژی سرکوبگرایانه است که به مردان اجازه میدهند کنترل تمام امور جهان را در اختیار خود بگیرند. همینطور این که برخی از خانوادههای بورژوازی، خانه و زمینهای فراوانی را برای خود میخواهد، دلالت بر این ایدئولوژی سرکوبگرایانه دارد که “هر شخصی مایل است خانه و مایملک فراوانی داشته باشد”. به همین راحتی این ایدئولوژی سرکوبگرایانه، خود را طبیعی جلوه میدهد، بی آنکه اذعان کند، این میل را فرهنگ سرمایهدارانهای که در آن زندگی میکنیم، پدید آورده است. در مقابل بسیاری از اقوام بومی آمریکا معتقدند که زمین چیزی نیست که بشود تصاحبش کرد.

ایدئولوژیهای سرکوبگر با طبیعی جلوه دادن خود، مشاهدهی جهان ما را از ادراک شرایط مادی و تاریخی که در آن به سر میبریم، باز میدارند. مهمترین مسالهای که منتقدان مارکسیسم با آن سر و کار دارند، ایدئولوژیهای سرکوبگرایانه است. در واقع “منتقد مارکسیستی” سعی در بازنمایی و شناساندن ایدئولوژیهای سرکوبگرایانهای دارد، که خود را امری طبیعی جلوه میدهند. مارکسیسم میکوشد که پیوسته از تمام فرآیندهایی که ما را محصول شرایط مادی و تاریخی میسازند، آگاه کند. اگرچه نظریهپردازان مارکسیست در ارزیابی اینکه ایدئولوژی تا چه میزان ما را برنامهریزی میکند اختلاف نظر دارند، اما همگی معتقدند که کاراترین ایدئولوژیها آنهایی هستند که ایدئولوژی قلمداد نمیشوند و به شکل امری طبیعی جلوه میکنند.
منظور از رویای آمریکایی یا ( American dream ) چیست؟
به اعتقاد مارکسیستها، آنچه طبقهی متوسط آمریکایی را نابینا کرده است تا حد بسیاری اعتقاد ایشان به “رویای آمریکایی” یا ( American dream ) است که به آنها میگوید “موفقیت مالی، صرفاً ثمرهی ابتکار و سختکوشی است”. بنابراین اگر بعضیها فقیرند، فقر آنها از بیعرضه و تنپرور بودنشان ناشی میشود. دست کم به نظر اکثر آمریکاییها چنین نگرشی ممکن است طبیعی و صحیح باشد و برای تاکید بر عادلانه بودن ظاهری آن، میتوانیم به موفقیت خود خواسته و خودساختهی مردانی چون “بنیامین فرانکلین” و “آبراهام لینکن” اشاره کرد. اما تحلیل مارکسیستی نشان میدهد که رویای آمریکایی، یک ایدئولوژی است.

ایدئولوژِی سرکوبگرایانهی ( American dream ) یک نظام عقیدتی است که به شکلی امری طبیعی جلوه میکند. همچنین رویای آمریکایی، همانند تمام ایدئولوژیهایی که در لایههای اجتماعی-اقتصادی موجود در کشورهای سرمایهداری هستند، چشمان ما را از مشاهدهی عظمت خطاهای آنها در گذشته و حال باز میدارد. به عبارت دیگر، تحقق رویای آمریکایی منوط به سیهروزی کسی نیست. این همان قدرت ایدئولوژی است. قدرت یقین ما به طبیعی و عادلانه بودن این رویا که چشمان ما را به روی واقعیتهای تلخ و پنهان آن میبندد. هر آمریکایی از خود بپرسد مگر نه اینکه رویای آمریکایی یک آرمان است؟ و مگر نه اینکه باید به آرمانهایمان وفادار بمانیم؟ حالا نقد مارکسیستی پاسخ این سوال را اینگونه میدهد.
“مارکسیست معتقد است هرگاه آرمانی در جهت مخفیسازی ناکامیهای خویش عمل کند، نگاه آرمانی دروغین یا آگاهی کاذب است که هدف واقعی آن، حمایت از منافع قدرتمندان است”
از منظر نقد مارکسیست، ایدئولوژی در ابقای صاحبان قدرت نقش بسیار مهمی دارد که ما باید برای پی بردن به نحوهی عملکرد آن، مثال دیگری را بررسی کنیم. میهنپرستی یک ایدئولوژی است. این ایدئولوژِ تهیدستان را در جبهههای نبرد علیه تهیدستان کشوری دیگر، نگه میدارد. حال آنکه ثروتمندان هر دو طرف، منافع و پولهای حاصل از شرایط اقتصادی جنگ را پارو میکنند.
دیدگاه مارکسیستها در مورد دین
به اعتقاد مارکسیستها، دین که کارل مارکس آن را “افیون تودهها” مینامد یک ایدئولوژی است که تهیدستان مومن را در برابر تقدیری که در زندگی نصیبشان گشته، راضی یا دست کم بردبار نگه میدارد. کما اینکه داروهای آرامبخش نیز میتوانند همین اثر را داشته باشند.
البته باید در نظر داشت که در نقد و تحلیل مارکسیستی ، مسئلهی “وجود خدا” موضوع اصلی نیست. بلکه آنچه آدمی به نام خداوند انجام میدهد، مورد توجه است. مثلاً همان زمان که گروههای مسیحی بسیاری برای تهیه خوراک و پوشاک و مسکن و حتی آموزش تهیدستان و فقرا تلاش میکنند، این اعتقاد که اگر فقرا همچنان رفتار مسالمتآمیزی داشته باشند، پاداش خود را در بهشت خواهند گرفت، در میان عقاید دینی که به همراه لباس و غذا پخش میشوند منتشر میشود. بدیهی است که ۱۰ درصد جمعیت جهان که بیش از ۹۰ درصد ثروت جهان را در تملک دارند، در اشاعهی این جنبه از ایمان مسیحی در میان تنگدستان، ذینفع هستند و در طول تاریخ به همین دلیل مسیحیت را مورد استفاده قرار دادهاند.

مصرفگرایی یا حیاتی دانستن نقش کالا در زندگی، یکی دیگر از پایههای ایدئولوژی رویای آمریکایی است. مصرفگرایی میگوید “ارزش من برابر با ارزش چیزی است که خریداری میکنم”. در نتیجه به طور همزمان دو هدف ایدئولوژیک را محقق میسازد. من را دچار این توهم میکند که اگر بتوانم کالایی را که ثروتمندان میخرند و یا بدل قابل قبولی از آن بخرم ( شده به صورت اعتباری و اقساطی) به خوبی آنها خواهم بود. با این کار هم جیب ثروتمندان را پر میکند که تولیدکننده و فروشنده کالاهای مصرفی که منمیخرم هستند. البته شماره ایدئولوژی هایی که سرمایه دارانه که می توانیم بررسی اش کنیم بسیار بیشتر از اینهاست این چند نمونه را صرفاً برای ترسیم نگرش مارکسیستی به طور کلی نسبت به ایدئولوژی های سرکوبگر مطرح کرد.
هدف ما در مقام منتقدان مارکسیست، شناسایی ایدئولوژی است که در تولیدات فرهنگی از قبیل ادبیات، فیلم، نقاشی، موسیقی، برنامههای تلویزیونی، آموزش و غیره دخیل است. دومین هدفت منتقدان مارکسیستی، پس از بررسی ایدئولوژیها، چگونگی تقویت و یا تضعیف نظام اجتماعی-اقتصادی است که تولیدات فرهنگی نقش مهمی در آن دارند. اگرچه مارکسیستها معتقدند که تمامی پدیدههای اجتماعی، از امور مربوط به پرورش فرزندان گرفته تا نگرانیهای زیستمحیطی، همگی محصولاتی فرهنگی هستند و فرهنگ را نمیتوان از نظام اجتماعی-اقتصادی جدا کرد، لذا بسیاری از مارکسیستها به تحلیل محصولات فرهنگی در معنای خاص آن علاقهمند هستند. به نظر این منتقدان، فرهنگ در این مفهوم خاص خود، عمدهترین حامل ایدئولوژیست. زیرا در قالبی با افراد بسیار زیادی ارتباط برقرار میکند که به نظر بیضرر میآیند، یعنی در قالب سرگرمی. زمانی که مشغول به تفریح هستیم، حالتِ به اصطلاح دفاعیمان فعال نیست و به ویژه در برابر القای ایدئولوژیک آسیبپذیر هست.
رفتار انسانی، کالا و خانواده در نظریهی نقد مارکسیستی
کالایی شدن عبارت است از فهم اشیا یا اشخاص، بر حسب ارزش مبادلهای و ارزش نشانهای-مبادلهای آنها. برای مثال درصورتی که کتابی را برای تفریح یا کسب معلومات بخوانیم، کتاب ارزش مصرفی دارد اما اگر همان کتاب را بفروشیم، ارزش مبادلهای پیدا میکند. حال اگر آن را روی میز بگذاریم تا دوستی از جنس مخالف را تحت تاثیر قرار دهیم، این کتاب ارزش نشانهای-مبادله خواهد داشت.
زمانی که به این منظور با دیگران رابطه برقرار کنیم که کمکی به پیشرفت مالی و اجتماعی ما داشته باشند، آنها را نیز شبیه به کالا در نظر گرفتهایم. اگر از موضع مارکسیستی به قضیه بنگریم، درمییابیم که سرمایهداری ارزش نشانهای-مبادلهای را به عنوان نخستین طریقهی درک ما از جهان پیرامون، معرفی میکند. زیرا ادامهی بقای سرمایهداری منوط به مصرفگرایی است. برای اقتصاد سرمایهداری، چه بهتر از اینکه افراد جامعه، فقط در صورتی بتوانند از خود احساس رضایت داشته باشند که ظاهر مد روز را به خود بگیرند و با خرید مداوم پوشاک جدید و لوازم آرایشی خود را به روز کنند. نیاز مداوم سرمایهداری به بازارهای جدید فروش اجناس و نیز به منابع جدید تهیه مواد اولیه تولید این اجناس، باعث گسترش امپریالیسم شده است.

تفاوت و تشابه دو نظریهی نقدِ روانکاوانه و نقد مارکسیستی
بدون تردید توجه مارکسیسم به روان آدمی، با توجه به روانکاوی به آن، همپوشانی دارد. هر دوی این نظریهها رفتار و انگیزههای انسانی را از لحاظ روانی مورد مطالعه قرار میدهند. در حالی که روانکاوی بر روان فرد و شکلگیری آن در خانواده تاکید میکند اما مارکسیسم توجه خود را به نیروهای مادی و تاریخی معطوف میدارد. که در تجربه و رفتار روان شناختی افراد و گروهها تاثیر میگذارد. خانواده از نظر مارکسیسم، منشاء هویت روانی فرد نیست. زیرا هم فرد و هم خانواده محصول شرایط مادی و تاریخی هستند. خانواده در پرورش فرزندان، ناآگاهانه برنامهی فرهنگی را محقق میکند که حاصل فرهنگی،اجتماعی-اقتصادی در خانواده است. منتقدان مارکسیست مواردی را پیش چشم ما قرار میدهند که در آنها اختلال در کارکردهای خانواده، خود ثمرهی نظام اجتماعی-اقتصادی و ایدئولوژیهای سرکوبگرایانه است.
مارکسیسم و ادبیات
باید در نظر داشت مفاهیم مارکسیستی که بیان شد، همه در حوزهی نقد ادبی کاربرد ندارند. بلکه بسیاری مفاهیم دیگر نیز وجود دارند که میتوان در نقد یک اثر ادبی از آنها استفاده کرد. همچنین باید در نظر داشت همانند سایر نظریههای نقادانه، اختلاف نظر زیادی میان نظریهپردازان و منتقدان ادبی مارکسیست وجود دارد. مانند اختلاف نظرهایی درباره شکلگیری و نقش همبستگی طبقاتی میان پرولتاریا، نقش رسانهها در دخل و تصرف ذهنیت عموم مردم، ارتباط ایدئولوژی و روانشناسی، سازگاری مارکسیسم با سایر نظریههای نقادانه و بسیاری موضوعات دیگر. با این حال مفاهیمی را که در اینجا بیان کردیم، میتوان اصول بنیادین یا آرای اصلی قلمداد کرد که برای قرائت آثار نظریهپردازان و منتقدان ادبی مارکسیسم و فهم مسائلی که مطرح میسازند، نیازمند اطلاع داشتن از آنها هستید.
از دید مارکسیسم ، ادبیات مانند شیعی نیست که در قلمروی بیزمان و زیبایی شناختی وجود داشته باشد و منفعلانه، مورد تامل قرار گیرد. بلکه همانند تمام مظاهر فرهنگ، محصول شرایط اجتماعی-اقتصادی و در نتیجه محصول ایدئولوژی زمانی و مکانی است که به تحریر درآمده. حال چه نویسنده چنین قصدی داشته باشد و چه به صورت غیر عمدی بر آن صحه گذاشته باشند. مارکسیستها بر این اعتقادند که نویسندگان، آثاری را خلق میکنند که مُبَیِن گونهای از ایدئولوژی است. زیرا انسانها نیز محصول محیط اجتماعی-اقتصادی و ایدئولوژیک خود به شمار میروند. این واقعیت که ادبیات از شرایط مادی و تاریخی بر میآید و در عین حال منعکس کنندهی آن نیز هست، دستکم ممکن است از دو جهت توجه منتقدان مارکسیست را برانگیزد.
- اثر ادبی میتواند ایدئولوژیهای را در خواننده تقویت کند که در خود جای داده است
- اثر ادبی میتواند خواننده را به انتقاد از ایدئولوژیهایی که باز مینمایاند سوق دهد.
بسیاری از متن های ادبی هر دو کار را انجام میدهند. همچنین باید توجه داشت که فقط محتوای اثر ادبی نیست که ایدئولوژی را منتقل میسازد، بلکه شکل اثر نیز چنین میکند. به عقیدهی اکثر مارکسیستها و منتقدان مارکسیست، در اصل “شکل” یا همان ” فرم” اثر این وظیفه را به انجام میرساند. رئالیسم، ناتورالیسم، سمبولیسم، رمانتیسم، مدرنیسم، پست مدرنیسم، تراژدی، کمدی، حجم، تک گوییِ درونی، سیلانِ ذهن و سایر انواع و صناعات ادبی، ابزارهای هستند که برای ساختن شکل یا فرم متن به کار میرود. اگر محتوا چیستی ادبیات باشد، در این صورت فرم چگونگی آن است. مثلاً در آثار رئالیستی، پیرنگ به گونهای به معرض نمایش گذاشته میشوند که گویی از پشت پنجره به ماجرایی نگاه میکنیم که دارد در برابر چشم مان رخ میدهد. ماهیت کلمات روی کاغذ، توجه ما را به خود جلب نمیکند. درک کنشی که کلمات حامل آن هستند، ذهنمان را به خود معطوف میسازد. در واقع همین که در داستان غرق میشویم، غالباً کلماتی را که در حال خواندنشان هستیم و طریقه ساختار یافتن روایت را از یاد میبریم. توجه نکردن ما به زبان و ساختار یا همان شکل اثر، تا حدودی به این دلیل است که کنشی که بازنمایانده میشود، به صورت رشتهای منسجم، ترتیب یافته که از ما میخواهد با آن همانند وقایع زندگی خود ارتباط برقرار کنیم. در نتیجه ما محو داستان میشویم. برعکس نمونههای فراوانی از ادبیات پست مدرن به سبکی از هم گسیخته میشوند که به نظر میرسد در برابر فهم ما مقاومت میورزد. به نظر برخی از منتقدان مارکسیست، ادبیات رئالیستی بهترین شکل برای مقاصد مارکسیسم است. زیرا به وضوح و به درستی جهان واقع را باتمام بیعدالتیهای اجتماعی-اقتصادی و تناقضهای ایدئولوژیک، باز مینمایاند و در مشاهدهی حقایق ناگوار واقعیت مادی و تاریخی به خواننده کمک میکند. مارکسیستها هواداران داستانهای رئالیستی هستند. با این وجود عدهی زیادی از منتقدان مارکسیست، داستانهای پست مدرن را ارزشمند میشمارند. چرا که از هم گسیختگی تجربه که در این داستانها بازنمایی میشود و بیگانگی که خواننده اغلب با خواندن این آثار تجربه میکند، نقدی بر جهان از هم گسیخته و انسانهای بیگانهای است که سرمایهداری در قرن بیستم پدید آورده است.
منتقدانی که از منظر نقد مارکسیستی متون ادبی را مورد تحلیل قرار میدهند، چه پرسش هایی را مطرح می کنند؟
- آیا اثر مورد نظر به تحکیم ارزشهای سرمایهدارانه یا امپریالیستی میپردازد؟
- چگونه میتوان اثر مورد نظر را نقد سرمایهداری یا امپریالیستی دانست؟ به بیان دقیقتر، متن از چه طریقی جبر ظالمانهی اجتماعی-اقتصادی را افشا میکند؟
- اثر مورد نظر در چه جهتی به جانبداری از اهداف مارکسیستی میپردازد و یا از جهت دیگر اهداف امپریالیستی را حمایت میکند؟ به عبارت دیگر آیا اثر دچار تعارض ایدئولوژیک است؟
- اثر ادبی موردنظر، چگونه اوضاع اجتماعی-اقتصادی زمان نگارش را منعکس میکند و این اوضاع چه چیزی را دربارهی تاریخ مبارزه طبقاتی آشکار میکند؟
- چگونه میتوان اثر مورد نظر را نقد و اعمال و شعائر دینی دانست؟ یعنی دین در متن چه نقشی در دور نگه داشتن یک شخصیت یا برخی از شخصیتها از درک ستم اجتماعی-اقتصادی و مخالفت با آن دارد؟
برای نقد مارکسیستی، بسته به نوع اثر ادبی مورد نظر، میتوانیم یک یا ترکیبی از این پرسشها را مطرح کنیم یا شاید به پرسشهای مفیدتری دست بیابیم. این پرسشها صرفا نقطهی آغازی هستند که باعث میشوند ما با استفاده از مارکسیسم، به صورت خلاق دربارهی آثار ادبی بیندیشیم. باید به خاطر داشته باشیم که همهی منتقدان مارکسیستی حتی اگر مفاهیم واحدی را مد نظر داشته باشند، اثر را به شکلی واحد تفسیر نمیکنند. همانگونه که در همه حوزههای علوم شاهد هستیم که پژوهندگان نیز با یکدیگر اختلاف نظر دارند.
نظرات کاربران