مطالعات پسااستعماری در اواخر دههی 1980 میلادی آغاز شد و اوایل دههی 1990 ، نظریهی نقد پسااستعماری به عنوان یک نظریهی موثر در نقدِ بخش قابل توجهی از آثار ادبی، مورد توجه قرار گرفت. این نظریه با نگاهی جهان شمول، فارغ از نگاه ویژه به یک منطقه و یا جغرافیای خاص، مسالهی استعمار جهانی و بازخوردهای آن را مورد بررسی قرار میدهد. برای آشنایی بیشتر با نظریهی پسااستعماری در ادبیات مطلب زیر را بخوانید.
سلطهی اروپاییان به عنوان یک فرهنگ کامل وغنی، از قرن پانزدهم آغاز شد. کشورهای اسپانیا، هلند، انگستان، فرانسه و پرتغال رقیبان اصلی غارتگری استعماری در سطح جهانی بودند. البته که این نوع نگاه نژادی و دسته بندی فرهنگی ملیتها و اقوام مختلف پیش از این نیز در جهان دیده شده بود و حتی تاثیرات آن تا قرن حاضر ادامه داشته است. از جملهی آن میتوان به نوع نگاه به سیاهپوستان آفریقایی و طبقه بندی فرهنگی آنها اشاره کرد.
بریتانیای کبیر به عنوان بزرگترین استعمارگر جهانی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بیش از ربع سرزمینهای کرهی خاکی را تحت سلطهی خود قرار داده بود. این سلطهی استعماری تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت . با استقلال هند در سال 1974 ، به تدریج کشورهای مستعمرهی خود را از دست داد و در سال 1980 به جز تعداد اندکی از ممالک تحت تصرف خود، قدرت دیپلماتیک خود را در دنیا از دست داده بود. با این حال هنوز هم اغلب کشورهایی که تحت سلطهی بریتانیا بودهاند، با وجود رهایی از بند استعمار و رسیدن به استقلال نسبی، هنوز هم در مدارس، دانشگاهها و امور دولتی به زبان انگلیسی حرف میزنند. این امر نشاندهندهی آن است که تاثیرات استعمار، حتی با وجود گذشت سالیان بسیار، همچنان باقی مانده است. مداخلهی همه جانبهی بریتانیایی ها بر زندگی اتباع مستعمراتی اش ، ریشههای عمیقی را در فرهنگ و زندگی این جوامع و افراد داشته است. به شگلی که جدایی و یا پاک سازی فرهنگی و رها شدن از بند تاثیرات استعمارگرانه، به نوعی غیر ممکن تلقی میشود.
نقد پسااستعماری
نقد ادبیات پسااستعماری به عنوان یک چارچوب نظری، به مطالعهی آثار ادبی کشورهایی میپردازد که تحت سلطهی استعمارگران، بخشی از فرهنگ خود را نابود شده یافتهاند. این گونه از ادبیات، ماحصل تفکر فرهنگی کشورهایی است که تحت تاثیر استعمارگران، دچار تغییراتی شدهاند. بررسی تاثیرات و واکنشهای مختلف به امر استعمارگری، از ابتدا (یعنی زمانی که این کشورها به عنوان مستعمره، اختیارات خود را از دست دادهاند) تا به امروز که بخش بزرگی از کشورهای مستعمره به استقلال رسیدهاند، موضوعیت محورهای مختلف نقد پسااستعمارگرایانه است. نظریهی پسااستعماری در ادبیات به دنبال فهم آثار فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و روانی کشورهایی است که به نوعی درگیر ایدئولوژی استعماری و ضد استعماری بودهانند. اهمیت دادن به ارزشهای استعمارگران، مقاومت مردم یا حاکمان کشورهای تحت سلطهی استعمار، تاثیرات فرهنگی و تغییرات مردمی تحت شرایط استعمار و … میتوانند به عنوان موضوعات مختلفی که در ادبیات پسااستعماری مورد توجه قرار میگیرند، نام برد.

گفتمان استعماری
ایدئولوژی استعماری که در اصطلاح به آن ” گفتمان استعماری” میگویند، بدین معناست که طبق عقیدهی استعمارگران، فرهنگ و نژاد آنها نسبت به سایر اقوام و فرهنگها مقتنم شمرده میشود و برتری ویژهای را برای خود قائلاند. استفاده از اصطلاح گفتمان نیز مبتنی بر این رویکرد است که وسیلهی انتقال افکار و فرهنگ خود را ” زبان” قرار داده و اغلب کشورهای مستعمره موظف شدهاند که زبان رسمی خود را تغییر داده و به گویش استعمارگران سخن بگویند. استعمارگران بر این باور بودند که تنها فرهنگ خودشان پیشرفته و متمدنانه است و فرهنگ و زبان کشورهای مستعمرهی شان ابتر و غیر متمدنانه است. این نسبت ناروا که بومیان مناطق مختلف مستعمره را عقب مانده، بدون پیشرفت و وحشیانه تصور میکردند، کم کم به صورت یک وجه غالب در امور دیپلماتیک تبدیل شده و بدین وسیله سعی داشتند، فرهنگ و فناوریهای مورد تایید خودشان را گسترش داده و در این راه تمامی موانع یا همان فرهنگهای بومی و زبان و ادیان و اعتقادات مختلف را از بین بردند. گفتمان پسااستعماری یکی از ویژگیهای مهم در پرداخت به نظریهی پسااستعماری در ادبیات است.
تفکر اروپا محوری
تفکر “اروپا محوری” (Eurocentrism) طبعات جبران ناپذیر فراوانی از منظر فرهنگی برای اکثر کشورهای مستعمره داشته است. این نوع تفکر که محورت و مبنای همه چیز را ” فرهنگ اروپایی” میداند، سایر فرهنگها و اقوام را بی مایه متصور شده و آنها را با دید منفی مینگریستند. به طبع همین تفکر، زبان نیز نقش مهمی در اهمیت دادن به یک اثر ادبی داشته و تنها اثری که به زبان انگلیسی باشد، را یک اثر جهان شمول قلمداد میکردند. البته این تنها به زبان وابسته نبوده و پرداخت به شخصیتها و فرهنگ اروپایی نیز از دیگر نکات مهم و قابل توجه برای جهان شمول بودن یک اثر ادبی بود. دسته بندی و تقسیم بندی کشورها بر اساس تعریف ” جهان اولی” ، ” جهان دومی” ، ” جهان سومی” و جهان چهارمی” نیز از دیگر محورهای این طرز تفکر بوده است. طبق نظر افرادی که تفکر اروپا محوری را پذیرفتهاند، مبدا و آغاز تمدن فعلی ما، بر اساس کشور گشاییها و استعمار اروپاییان است. آنها با نادیده گرفتن تمدنهای کهن، از جمله تمدنهای پیشرفتهی یونان باستان، مصر باستان و خاور میانه، تنها با تکیه بر ذهنیت اروپایی جهان را سر و سامان داده و تمامی الگوهای تمدن فعلی را بر اساس الگوهای تعریف شدهی اروپاییان میدانند.

بومی گرایی
بومی گرایی یا ملی گرایی (nativism) تعریف فرآیندی است که طی آن، برخی از نویسندگان و هنرمندانی که در جوامع استعمارزده زندگی کرده و در پی تاثیرات جوامع استعمارگر، فرهنگ خود را از دست دادهاند، سعی در بازیابی فرهنگ بومی خود دارند. هنرمندان به ویژه نویسندگان کشورهای مستعمره توسط غرب با چالشهای فراوانی روبرو بودهاند. یکی از بزرگترین این چالشها مسالهی زبان است. نگارش متون ادبی به زبان بومی مناطقی از این دست، نویسندگان را با مشکل بزرگی روبرو میساخت. انتخاب یک نویسنده برای نگارش به زبان بومی خود، انتخاب دشواری بود. اگر چه که این امر در پی بدست آوردن و زنده کردن ارزشهای بومی پیشااستعماری این کشورها بود، ولی عدم انتشار و مناسب این آثار را به دنبال داشت. اکثر کشورهای اروپایی تحت سلطهی انگلستان در مدارس و آموزشگاههای خود زبان انگلیسی را آموزش میدهند. بومیگرایی یکی از مولفههای اصلی نظریهی نقد پسااستعماری است.
رفته رفته با روشن شدن وجوه مختلف و مضرراتی که استعمارگری به دنبال داشت، برخی از نویسندگان تصمیم گرفتند که به زبان بومی خود بنویسند و به معرفی فرهنگها، تفکر، ادیان، اعتقادات و ارزشهای پیشااستعماری خود بپردازند. اما چاپ این آثار به زبان بومی یا محدودیتهای فراوانی همراه بود. به شکلی که اگر زبان انگلیسی را برای نگارش آثار خود انتخاب میکردند، به طبع تاثیرات استعمارگرایانهی انگلستان، در کشورهای زیادی میتوانستند کتابهای خود را منتشر کنند. از طرفی نگارش به زبان بومی و ترجمهی آن به انگلیسی زحمت آنها را دو چندان میکرد. مهم تر از همه اینکه اکثر این نویسندگان خواندن و نوشتن را به زبان انگلیسی آموخته بودند و نگارش به زبان انگلیسی برایشان آسانتر بود. مشکل دیگری که رنج بازآفرینی ارزشهای پیشا استعماری را بیشتر میکرد، این بود که واکاوی ارزشهای گذشتهی آنها امری دشوار بود. چرا که همانطور که پیش از این نیز گفته شد، بخش بزرگی از فرهنگ این کشورها در اثر استعمار نابود شده و از بین رفته بود. اغلب نظریه پردازان پسااستعماری بر این باورند که فرهنگ امری ثابت و تغییر ناپذیر نیست و حتی فارغ از مسالهی استعمار امکان دارد فرهنگ هر منطقهای در گذر سالیان متمادی دستخوش تغییرات فراوانی شود. آنها معتقدند که آمیختگی فرهنگی، بن بستی میان دو فرهنگ متفاوت نیست. بلگه به عنوان یک امر پیش برنده، جهان را به سوی کوچکتر شدن و نزدیک تر شدن تمامی اقوام و فرهنگها به یکدیگر میدانند. علاوه بر آن همیشه تغییر فرهنگی جوامع مختلف امری یک طرفه نیست و همانطور که کشورهای مستعمره،در عصر پسااستعماری دچار تحولات فرهنگی زیادی شدهاند.
عکس این مساله هم اتفاق افتاده است. به عنوان مثال هنر پیکاسو به شدت تحت تاثیر مطالعات او دربارهی صورتکهای آفریقایی بود و در نتیجه میتوان گفت اروپاییان نیز تا اندازهای از ویژگیهای فرهنگی پیشااستعماری اقوام مختلف بهره گرفتهاند. اما التزام امر ملی گرایی زمانی پدیدار میشود که نویسندگان ساکن مناطق استعماری، وقتی با پذیرش فرهنگ ناقص خود و جابجایی آن با فرهنگ غنی انگلیسی مواجه شدند، به دنبال حقیقت گم شده و نابود شدهی فرهنگ پیشا استعماری خود رفته، و این امر برای بازتعریف فرهنگ بومی خودشان را لازم و ضروری دانستند. تاکید بر بازیابی فرهنگ بومی از سوی این افراد را نگاهی ملی گرایانه قلمداد میکنند. نگاه دقیق به ملی گرایی یکی از ویژگیهای مهم نظریهی پسااستعماری در ادبیات است.
استعمار نو
یکی از مهمترین سرفصلهای نظریهی نقد پسااستعماری، استعمار نو است. از اصطلاح پسااستعماری اینطور دریافت میشود که جهان مسالهی استعمار را پشت سر گذاشته است. اما در واقع تنها شکل و نحوهی استعمار تغییر کرده است و همچنان استعمارگری برخی از کشورها در جهان ادامه دارد. شاید امروزه کشورهای استعمارگر، دیگر برای تصاحب اقتصادی و بدست آوردن تمامیت اختیارات سیاسی یک کشور، از نیروهای نظامی استفاده نکنند، اما از خواستههای خود دست برنداشته و راه حلهای جایگزینی را برای به مالکیت گرفتن کشورها پیدا کردهاند.

بعد از جنگ جهانی دوم، و در پی به قدرت رسیدن ایالت متحدهی آمریکا، آلمان و ژاپن، این کشورها راههای دیگری را برای استیلای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای مستعمره پیدا کردند. همانطور که پیش از آن، مهاجرت برای بدست آوردن موقعیت شغلی، یکی از مهمترین تاثیرات امر استعمارگری بود، امروزه نیز کشورهای با نفوذ و قدرت سیاسی و نظامی بالا، به بهانهی توسعه و نیروهای کار ارزان قیمت خود را از کشورهای ضعیف آورده و از آنان استفادهی ابزاری میکنند.در واقع این کشورها، همانند پدر پیر و استعمارگر خود یعنی انگلیس، پول و سرمایهی انسانی هنگفتی را از کشورهای جهان سوم و چهارمی برداشت میکنند. امپریالیسم فرهنگی در ادامهی همین ذهنیتها شکل میگیرد. تصرف فرهنگ یک کشور و جایگزین کردن فرهنگ دلخواه، توسط کشورهای به اصطلاح پیشرفته را امپریالیسم فرهنگی مینامند. در نتیجهی این اتفاق، تمامی جوانب فرهنگی یک کشور، اعم از خوراک، پوشاک، آداب و رسوم ، اسباب و لوازم سرگرمی و تمامی ارزشهای فرهنگی یک کشور دستخوش تغییرات شده و ارزشهای مورد پسند کشورهای قدرتمند جایگزین آن شده است.
امپریالیسم فرهنگی آمریکایی امروزه در اکثر کشورهای آسیایی و آفریقایی بیداد میکند. به شکلی که با نفوذ فرهنگی بیش از اندازه و با در اختیار گرفتن رسانهها، الگوی زندگی آمریکایی برای جوامع کمتر توسعه یافته، به یک رویای بزرگ تبدیل شده است. افزایش چشم گیر صنعت مٌد، سینما، موسیقی، فستفودها و به طور کلی رویکرد مصرفی بودن جامعهی آمریکایی، در تمام جوامع شرقی به شدت گسترش یافته است. به شکلی که فرهنگها و آداب رسوم کشورهای تحت سلطهی امپریالیسم فرهنگی آمریکایی، رو به نابودی است. برخی از نظریه پردازان معتقدند امپریالیسم فرهنگی نیز دامنهی وسیع تر از نقد پسا استعماری را شامل میشود. به شکلی که اقلب منتقدان پسااستعماری افرادی از قشر مرفح جامعهی خود هستند که در ممالک پیشرفته تحصیل کرده و اشتراکات بسیار اندکی را جامعهی استعمارزدهی خود دارند.
کلام آخر در توضیح نظریهی نقد پسااستعماری در ادبیات
نظریهی نقد پسااستعماری به توضیح و تشریح بخش قابل توجهی از آثار ادبی تولید شده در کشورهای استعمارگر و مستعمره میپردازد. این نظریه از دو منظر این آثار را مورد بررسی قرار میدهد. اول ادبیات پسااستعماری است که به توضیح آثاری میپردازد که به تبلیغ ذهنیتهای استعمارگرایانه و گفتمان استعماری میپردازد و دوم آثار ضد استعماری است که به کل این ذهنیت را رد کرده و به مخالفت با آن میپردازد. نظریه پردازان مهمی از جمله هومی بهابها، ادوارد سعید ، هلن تیفین و چینوآ آچبه از جمله نظریه پردازانی هستند که به تکلمیل نظریهی نقد پسااستعماری پرداختهاند. جهان هنوز نتوانسته از بند استعمارگری برخی ابرقدرتها رهایی یابد و هنوز هم آثار ضداستعماری در ادبیات معاصر، طرفداران زیادی دارد.
نظرات کاربران