اشعار سینما،شاعرانهترین پلانهای سینماست.هر بار صفحهای تازه را ورق میزنیم و شعری از سینما را میخوانیم. فیلم شکار (The Hunt 2012) یکی از شاخصترین فیلمهای توماس وینتربرگ کارگردان سرشناس سینمای دانمارک، یکی از همین فیلمهای شاعرانه است.نقد فیلم شکار (The Hunt 2012) رو در ادامه بخون…!
یادداشتی شاعرانه برای فیلم شکار (The Hunt 2012)
قربانی شدن ماهیت زیبایی است و شکار طبیت آن. ترسیم شکوهمندی از شکار یا قربانی شدن به دست اسلحهای که فقط مردها حق استفاده از آن را دارند.هر پسر بچهای روزی مرد میشود، اما فاصلهی زیادی است بین دنیای کودکان و آدم بزرگها .خط های زیادی است که نباید پا روی آن گذاشت. شاید ترسی کودکانه مانع آن شود، اما دنیای وحشی آدم بزرگها راه مقابله با ترس را نمیداند. در اینجا شاعرانهترین پلان فیلم شکار (The Hunt 2012) را ببین. جایی که قربانی داستان دروغین، سراغ شکار گوزنها میرود. آرام در میان زردی برگهای پاییز کمین میکند و آمادهی شکار زیبایی میشود. خیره شدن به چشمهای گوزنی که چند نفس تا مرگ فاصله دارد، شبیه به خیره شدن به صلیب شکستهای است که همدم آخرین نفسهای مسیج است. هر دو قربانیاند. گوزن مصلوب زیبایی است و مسیح، قربانی رنجش.
پلان شاعرانهی فیلم شکار (The Hunt 2012)
خلاصه داستان فیلم (The Hunt 2012)
معلمی که به تنهایی زندگی میکند و در حال تلاش برای بدست آوردن حق حضانت فرزندش است؛ در حالی که در این راه به موفقیت نزدیک شدهاست و از طرفی عشق تازهای یافته، ناگهان زندگی اش به طرز وحشتناکی با یک دروغ کوچک از هم میپاشد…
جوایز و افتخارات
- جوایز اسکار ۸۶ام – جایزه اسکار
- نامزد بهترین فیلم غیر انگلیسیزبان (دانمارک)
- ۷۱مین مراسم گلدن گلوب – جایزه گلدن گلوب
- نامزد بهترین فیلم غیر انگلیسیزبان (دانمارک)
- جشنواره فیلم کن ۲۰۱۲ – جشنواره فیلم کن
- بهترین بازیگر مرد به مدس مایکلسن
- Prize of the Ecumenical Jury به توماس وینتربرگ
- Vulcan Award به Charlotte Bruus Christensen
- نامزد نخل طلا به توماس وینتربرگ
- ۲۵مین جوایز فیلم اروپا – جوایز فیلم اروپا
- بهترین فیلمنامه به توماس وینتربرگ و Tobias Lindholm
- نامزد بهترین فیلم به توماس وینتربرگ
- نامزد بهترین کارگردان به توماس وینتربرگ
- نامزد بهترین بازیگر مرد به مدس مایکلسن
نقد فیلم شکار (The Hunt 2012)
شاید نگارش دهها صفحه در نقد فیلم شکار (The Hunt 2012) کوتاهی باشد و حرفهای ناگفتهی زیادی را باقی بگذارد. فیلم شکار یکی از موفقترین فیلمهای توماس وینتربرگ است. این فیلم هم نانمزد دریافت جایزهی نخل طلایی کن در سال 2012 شده و هم نامزد دریافت جایزهی بهترین فیلم خارجی زبان اسکار. هر چند که در نهایت موفق به دریافت هیچ یک از این جوایز نشده، اما این چیزی از ارزشهای فیلم کم نمیکند.
فیلم The Hunt 2012 یک داستان یک خطی ساده دارد. معلم مدرسهای در پی صحبتهای عجیب یکی از شاگردانش به آزار و اذیت جنسی کودکان متهم میشود. نگاه هوشمندانهی وینتربرگ به این سناریو، مخاطب را غافلگیر نمیکند. شاید با شنیدن این داستان یک خطی ساده به دنبال این باشید که در تمام طول فیلم، درگیر یک تعلیق بزرگ باشید که آیا معلم واقعا این کار را کرده است یا نه؟ اما وینتربرگ در همان ابتدا از مخاطب سبقت میگیرد و در پلانهای آغازین این فیلم به خوبی شخصیت معلم را باز میکند و رابطهاش بادانشآموزی که به او این تهمت را وارد کرده که از قضا دختر صمیمیترین دوستش است را نمایان میکند و هر مخاطبی به راحتی میتواند بفهمد که از لوکاس (معلم) هیچوقت چنین رفتاری سر نمیزند. اما تعلیق بزرگتری که مخاطب را هر لحظه آزار میدهد، این است که آیا بالاخره بیگناهی لوکاس ثابت خواهد شد؟
توماس وینتربرگ در فیلم شکار، مخاطب را با یک چالش بزرگ روبرو میکند. قضاوت کردن برای هر آدمی کار بسیار سادهای است. اما آیا این قضاوت میتواند درست باشد؟ آیا وقتی که به راحتی اعمال و شخصیت آدمی را مورد قضاوت قرار میدهیم، به عواقبی که برای آن شخص رقم میزنیم آگاهی داریم؟ این پرسش بزرگ، یکی از دهها پرسش اساس فیلم شکار است. وینتربرگ با هوشمندی تمام، لوکاس (شخصیت اصلی فیلم) را به مخاطب معرفی میکند. در پلانهایی که به جز لوکاس و کلارا (دانش آموز) تنها مخاطبان فیلم، شاهد اتفاقاتی است که واقعا رقم میخورد و حالا وقتی که لوکاس اثیر اتفاقات و تهمتهای ناروایی میشود، هر مخاطبی آرزو میکند که کاش میتوانست به عنوان یک شاهد عینی، دست روی کتاب مقدس بگذارد و به بیگناهی لوکاس شهادت دهد. در عین حال، مخاطب به فکر فرو میرود که در دادگاه زندگی که به راحتی هر زوز هزاران نفر را بدون داشتن هیچ عدلهی محکمی قضاوت میکند، چه نقشی ایفا میکند.
در نقد فیلم شکار (The Hunt 2012) با نگاهی روانکاوانه، تاثیرات رفتارهای جنسی بر روی کودکان و بلوغ جنسی مورد توجه قرار میگیرد. لوکاس مردی است که از همسرش جدا شده است، اما او آداب عشق ورزیدن به همنوع خود را به خوبی بلد است. لوکاس در میان تمامی اهالی شهر خوابزده که تنها درگیر مسائل پیش پا افتادهیی زندگیاند، محبت کردن را بلد است. شاید دلیل اصلی اتهام بیاساسی که به او زده میشود رابطهی خوب او با کلارا است. کلارا دختر باهوشی است که با تمامی شاگردان کلاسش فرق میکند. لوکاس به واسطهی نزدیکیاش با خانوادهی کلارا که پدرش بهترین دوست اوست، از زچند و چونن وضعیت زندگی او خبر دارد و به خوبی میداند که درگگریهای صمیمیترین دوستش با همسرش باعث شده که کلارا نتواند با خانوادهی خود ارتباط خوبی داشته باشد و منزوی شده است. او عاشقانه کلارا را دوست دارد و مثل فرزند خودش، سعی دارد تا به او محبت کند و همین مساله باعث پیشروی ذهنی کودکانهی کلارا میشود و درست وقتی که کلارا میخواهد لوکاس را ببوسد، همه چیز به هم گره میخورد.
بررسی کامل فیلم شِکار 2012
وینتربرگ از طرفی به خوبی تفاوت دنیای آدم بزرگها و قوانین حاکم بر آن را از دنیای بدون خط و مرز کودکان تفکیک میکند. به راستی که این دنیاها باهم تفاوتهای فراوانی دارند. اما برخی از تعاریف غلط که همه و همه وابسته به بزرگترهاست، هم دنیای کودکان را به هم ریخته و هم آدمها بالغ و به اصطلاح فهمیده را رو به زوال و نابودی میکشاند. یک تعریف ساده که دروغ نقشی در دنیای کودکان ندارد، میتواند باعث نابودی زندگی آدمهای بسیاری شود. مسائل مهمتری از جمله توجه به کودکان و بحث آموزش ، از دیگر نکات مهمی است که وینتربرگ در فیلم شکار به آنها توجه بسیاری دارد. او با نگاهی هنرمندانه در خلق یک پلان که دووبار در فیلم تکرار میشود، فاصلهی بین این دو دنیا و وظیفهای که به دوش بزرگترهاست را از نگاه خود بیان میکند. جایی که لوکاس با تعریف یک بازی کودکانه به کلارا میگوید ” کلی خط هست که نباید پا روشون بذاری”، آن هم درست وقتی که کلارا راه خانهشان را گم کرده و به همراه سگش سر از خانهی لوکاس در میآورد و لوکاس او را تا خانه خودشان همراهی میکند و راه خانه را به او یاد میدهد.
از دیگر نکاتی که در نقد فیلم The Hunt 2012 باید به آن توجه داشت، مسالهی مهمی است که وینتربرگ به خوبی توانسته در سناریوی خود آن را مطرح کند و آن هم موج سواری است. اصطلاح موجسواری برای مواقعی به کار میرود که افراد زیادی در یک جامعه، تحت تاثیر یک اتفاق به صورت ناآگاهانه با یکدیگر همراه شده و شاید از دل یک مسالهی کوچک و بیاهمیت، یک فاجعه را رقم بزنند. موج گناهکار بودن لوکاس زمانی آغاز میشود که مدیر مدرسه نمیتواند جواب درستی برای سوالات کودکانهی کلارا بیابد و به خاطر فاصلهگذاری غلط تعریف شده برای درک مسائل جنسی برای کودکان، یک صحبت ساده و بچهگانهی کلارا را تا سرحد یک فاجعهی غنمانگیز پیش میبرد. با ورود پلیس به مدرسه، تشنجها بالا میگیرد و پلیس با سوال و جوابهای احمقانه که از سوی کلارا بیجواب میماند، نتیجهگیری غلطی میکند. مدیر مدرسه به این تشنجها دامن میزند و در جلسهی انجمن اولیا، این برداشتهای غلط را به خانوادهی دانشآموزان القا میکند و حالا که موج احمقانهای ساخته شده، همه روی این موج سوار شده و از حرفهای بچههایشان استنباطهای غلطی میکنند و اتهامات بیشتری را متوجه لوکاس میکنند. حالا این موج هم لوکاس را ویران میکند و هم بهترین معلم مدرسه که با همهی دانآموزان رابطهی خوبی دارد را از کار بیکار میکند. امری که در نتیجهی آن، آموزش زندگی و عشق ورزیدن و محبت کردن به بچهها ناکام میماند و تمام موچ سواران را در دریای ناآگاهی غزق میکند.
پیش از این و در ابتدای این مبحث عنوان کردم که شاید نگارش دهها صحه در نقد شکار، کوتاهی باشد و باز هم ناگفتههای زیادی میماند. از این رو که مجال پرداخت به جزئیات فراوان از جمله رابطهی لوکاس با مستخدم جدید مدرسه، رابطهی لوکاس با فنی سگش، رابطهی لوکاس با پسرش مارکوس و … نیست، تنها به ذکر یک نکتهی دیگر در نقد فیلم شکار (The Hunt 2012) بسنده میکنم و آن هم انتخاب هوشمندانهی نام فیلم است. شکار به تعبیری یک نگرش جنسی را به میان میآورد. در واقع این تعبیر شاعرانه پیش از این نیز در شعرها و داستانهای فراوانی به کار برده شده است. به تعبیری دیگر، شکارچی قصد میکند که طعمهاش را به چنگ بیاورد و این امر به مثابه یک عمل جنسی تعریف میشود. علاوه بر استفاده از این تعبیر، شکار در سناریوی فیلم The Hunt 2012 نقش مهمی دارد. لوکاس و دوستانش شکارچیان ماهری هستند که در اطراف جنگلهای محل سکونتشان به شکار گوزن میپردازند و در دورهمیهایشان با لذت فراوان گوشت طعمه را کباب میکنند. علاوه بر این سنتی تعریف شده برای جمع دوستانهی آنها تعریف شده است که مرتبط با شکار است. هر یک از آنها برای گذار از مرحلهی کودکی و نوجوانی به سن بزرگسالی، اسلحهای را از طرف پدرشان دریافت میکنند و این هدیهی تولد هجده سالگی آنهاست و بدین ترتبیب، آنها با ورود به دنیای آدمبزرگها مجوز حمل اسلحه و شکار را دریافت میکنند. در دقایق پالانی فیلم، وقتی که مارکوس (پسر لوکاس) از پدرش اسلحه را کادو میگیرد، انتخاب هوشمندانه و زیبای اسم فیلم به عنوان “شکار” معنای کاملتری مییابد.
نظرات کاربران